ناراحتلغتنامه دهخداناراحت . [ ح َ ] (ص مرکب ) در تداول ، ناآرام . بی آرام . که آرام و مطیع نیست . آشوب طلب . فتنه انگیز. طاغی . سرکش که آشوب و بلوا به پا می کند. شرانگیز. که آرام نمی گیرد. || که در آن راحت و آسایش نیست . که در آن نمی توان راحت بود: جای ناراحت . لباس ناراحت .
ناراحتفرهنگ فارسی معین(حَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - آن چه که در آن راحت وآسایش نیست . 2 - ناآرام ، آشوب طلب . 3 - مضطرب ، پریشان .
ناراحت شدنلغتنامه دهخداناراحت شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، عصبی شدن .برآشفتن . || به زحمت افتادن . ملول شدن .
ناراحتیلغتنامه دهخداناراحتی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) راحت نبودن . راحت نداشتن . در زحمت بودن . عدم آرامش و آسایش .به زحمت افتادن . || خشمگینی . برآشفتگی .
ناراحتیدیکشنری فارسی به انگلیسیawkwardness, discomfort, inconvenience, inquietude, irritation, matter, stew, unease, uneasiness, unrest, upset, worry
ناراحتیفرهنگ فارسی معین( ~ . ) [ فا - ع . ] (حامص .) 1 - راحت نبودن ، آرامش و آسایش نداشتن . 2 - اضطراب ، تشویش . 3 - عصبانیت .
ناراحت شدنلغتنامه دهخداناراحت شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، عصبی شدن .برآشفتن . || به زحمت افتادن . ملول شدن .
ناراحتیلغتنامه دهخداناراحتی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) راحت نبودن . راحت نداشتن . در زحمت بودن . عدم آرامش و آسایش .به زحمت افتادن . || خشمگینی . برآشفتگی .