ناراستلغتنامه دهخداناراست . (ص مرکب ) چیزی که راست نباشد. (ناظم الاطباء). کژ. کج . کج و معوج . غیرمستقیم . مقابل راست به معنی مستقیم : سطح بر دوگونه است یکی راست و یکی ناراست تا جسم چگونه باشد اگر جسم راست بودسطح راست بود اگر جسم کژ بود سطح کژ باشد. (التفهیم ). || ناهموا
ناراستفرهنگ مترادف و متضاد۱. خم، خمیده، کج، کژ، معوج ۲. باطل، ناحق، نادرست، ناصواب ۳. خائن، دغل، دغلکار، منحرف ۴. ناصاف، ناهموار ۵. دروغ، کذب ≠ راست
ناآراستلغتنامه دهخداناآراست . (ص مرکب ) به معنی ناصاف . مقابل آراسته و آراست : زرّیع؛ آنچه خود بروید از دانه ٔ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست . (منتهی الارب ). رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود.
نورسیدلغتنامه دهخدانورسید. [ ن َ / نُو رَ ] (ن مف مرکب ) نورسیده . نوشکفته . تازه دمیده . نورس : که آن ناشکفته گل نورسیدهمی گشت بر باد چون شنبلید. عنصری . || نوجوان . جوان تازه سال . ناپخته و نامجرب
نارسیدلغتنامه دهخدانارسید. [ رَ ] (ن مف مرکب ) نرسیده . کال . نارس . نارسیده . || کودک . نابالغ. تازه سال . اندک سال : چو افراسیابش به هامون بدیدشگفتید از آن کودک نارسید. فردوسی .کس اندر جهان کودکی نارسیدبدین شیرمردی و گردی ندید.
نارسیدفرهنگ فارسی عمید۱. نارس.۲. نابالغ: ◻︎ کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی: ۱/۲۷۱).
ناراستنیلغتنامه دهخداناراستنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) نیاراستنی . که ازدر آراستن نیست .که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی .
ناراستخویلغتنامه دهخداناراستخوی . (ص مرکب ) کژنهاد. کج طینت . متقلب . دغل : سیم کژترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هر چه خواهی بگوی .سعدی .
ناراستنیلغتنامه دهخداناراستنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) نیاراستنی . که ازدر آراستن نیست .که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی .
ناراستخویلغتنامه دهخداناراستخوی . (ص مرکب ) کژنهاد. کج طینت . متقلب . دغل : سیم کژترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هر چه خواهی بگوی .سعدی .