ناردانگلغتنامه دهخداناردانگ . (اِ مرکب ) دانه های نار جنگلی که نیم خشک در خیکی کرده به شهرها برند و از آن در آشها کنند چاشنی آش را. (یادداشت مؤلف ).
ناردانگفرهنگ فارسی عمید۱. ‹ناردان› دانۀ انار.۲. آب انار.۳. شربت انار: ◻︎ آنچه شیرین است او شد ناردانگ / وآنکه پوسیدهست نبوَد غیر بانگ (مولوی: ۶۳).
ناردنگواژهنامه آزاددر ایام قدیم به منظور طولانی کردن زمان استفاده از میوه ها، برخی مرکبات و میوه ها را سایه خشک می کردند و در انواع غذاها به عنوان چاشنی استفاده می کردند که هم اکنون نیز در مناطق روستایی کهگیلویه وبویراحمد مرسوم است. ناردانه، دانۀ خشک میوۀ انار است.
نوردانلغتنامه دهخدانوردان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نوردانلغتنامه دهخدانوردان . [ ن َ وَ ] (نف ، ق ) در حال نوردیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوردیدن شود.
طفیشل کردنلغتنامه دهخداطفیشل کردن . [ طَ ف َ / ف ِ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شورباکردن : و عدس هرگاه او را دو سه کرت به آب بجوشانند... و او را به آب ناردانگ یا سماق یا زرشک طفیشل کنند طبع را خشک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
حب الرمانلغتنامه دهخداحب الرمان . [ ح َب ْ بُرْ رُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) ناردان . (محمودبن عمر ربنجنی ). ناردانه . ناردانْگ . اناردانه . (مهذب الاسماء). دانه ٔ انار: بهترین وی ترش وفربه بود و طبیعت وی سرد و خشک بود و قابض بود و ترش وی چون خشک بود شکم ببندد و منع مواد صفرائی کند وغثیان ساکن کند و قی
ناردانلغتنامه دهخداناردان . (اِ مرکب ) دانه ٔ انار ترش .(برهان قاطع). از: نار (انار) + دان (دانه ). (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). دانه ٔ انار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). حب الرمان . (مهذب الاسماء). اناردان . اناردانه . ناردانه . ناردانک : رخانش چو گل
آشلغتنامه دهخداآش . (اِ) آنچه پزند از طعام . یا طعام رقیق آشامیدنی . مَرَق : رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شودگر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش . ناصرخسرو.این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرس