نازانلغتنامه دهخدانازان . (نف ) نازکننده مانند معشوقه . (ناظم الاطباء). نازنده . مفتخر. مباهی . بالنده . سربلند. سرافراز. که می نازد : ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه . فردوسی .و حق نازان شد و باطل حیران . (ت
چمیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خرامیدن، نازان راهرفتن، با ناز راه رفتن، نازیدن ۲. پیچوتابخوردن ۳. تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن