ناسلغتنامه دهخداناس .(اِخ ) [ الَ ... ] سوره ٔ صدوچهاردهمین از قرآن ، و آن شش آیت است ، پس از سوره ٔ فلق و آخرین سورة است از قرآن و به این آیت شروع می شود: قل اعوذ برب الناس .
ناسلغتنامه دهخداناس . (اِخ ) رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز سرچشمه می گیرد. طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اقیانوس آرام می ریزد.
ناسلغتنامه دهخداناس . (اِخ ) نام قریه ای بزرگ از نواحی خراسان . (تاج العروس ). قریه ٔ بزرگی است بنواحی ابیورد. (از سمعانی ).
ناسلغتنامه دهخداناس . (ع اِ) اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است . و بر انس و جن اطلاق می شود و اغلب بر انس . و گفته اند که اصلش اناس است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء آن حذف شده است . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). مرد
ناسدیکشنری عربی به فارسیمردم , خلق , مردمان , جمعيت , قوم , ملت , اباد کردن , پرجمعيت کردن , ساکن شدن
ناز و نیازلغتنامه دهخداناز و نیاز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شیوه های عشق و حسن و حرکات و سکناتی که از طرفین سر زند. (آنندراج ) (بهار عجم ). || ناز و نعمت . نعمت و فراوانی : چنین گفت با دختر سرفرازکه ای پروریده به ناز و نیاز.فردوسی .<br
ناسختگیلغتنامه دهخداناسختگی . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سخته نبودن . ناسنجیدگی . مقابل سختگی . رجوع به سختگی شود.
ناسبیلغتنامه دهخداناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
ناسعةلغتنامه دهخداناسعة. [ س ِ ع َ ] (ع ص ) زن ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الجاریة لم تختن . (معجم متن اللغة). || زن درازپشت یا درازشکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ذنباتلغتنامه دهخداذنبات . [ ذَ ن َ ] (ع اِ) ذنبات ناس ، اذناب ناس ؛ مردم کم پایه وحواشی و خدم و سپس روندگان . اتباع ناس . سفله ٔ ناس .
ناسختگیلغتنامه دهخداناسختگی . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سخته نبودن . ناسنجیدگی . مقابل سختگی . رجوع به سختگی شود.
ناسبیلغتنامه دهخداناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
ناسزا شدنلغتنامه دهخداناسزا شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پست شدن : تبه گردد این رنج های درازشود ناسزا مردگردن فراز. فردوسی .رجوع به ناسزا شود.
ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
ناسعةلغتنامه دهخداناسعة. [ س ِ ع َ ] (ع ص ) زن ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الجاریة لم تختن . (معجم متن اللغة). || زن درازپشت یا درازشکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
داوید کامنناسلغتنامه دهخداداوید کامنناس . [ ن ِ ] (اِخ ) پادشاه طرابوزان . این پادشاه مغلوب سلطان محمد فاتح سلطان عثمانی شده است و ناحیه ٔ تحت قلمرو او تحت تسلط سلطان عثمانی درآمده (حدود 1461 م ./ 856
درمان شناسلغتنامه دهخدادرمان شناس . [ دَ ش ِ ] (نف مرکب ) درمان شناسنده . شناسنده ٔ درمان . متخصص در اصول تداوی .
دریاشناسلغتنامه دهخدادریاشناس . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) دریا شناسنده . شناسنده ٔ دریا. عارف به وضع دریا. عالم به وضع و موقع و خصوصیات دریا. بحرشناس : چنین گفت دریاشناس کهن که ای نامبردار چین و ختن .فردوسی .
راناسلغتنامه دهخداراناس . (اِ) نام درختچه ای که در حدود کرج نزدیک تهران روید. این درختچه از نوع آلوی وحشی است و بر سه گونه است و هر سه را راناس نام دهند. (یادداشت مؤلف ).