ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (اِ) پارچه ٔ ابریشمین که با رشته های طلا و یا نقره بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نسیج . (اشتینگاس ).
ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (اِخ ) (الَ ...) لقب ابوطاهر احمدبن علی بن عمربن سلمان الدقاق ، از راویان حدیث است . رجوع به الانساب سمعانی ص 551 شود.
ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (اِخ ) امام بخش (شیخ ...) لکنهوئی متخلص به ناسخ از شاعران قرن سیزدهم هندوستان است . وی به زبان اردو و فارسی هر دو شعر می سروده است . به روایت مؤلف صبح گلشن او را با خواجه حیدرعلی آتش مشاعره و مطارحه ای بوده است ، وی به سال 1354</span
ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (اِخ ) عباس . از شاعران قرن دهم هجری است . نصرآبادی آرد: «مولانا عباس ناسخ تخلص از طبقه ٔ اتراک است اما خود را از نسبت ایشان خلاص کرده در سلک علوم دینی منسلک است و نهایت صلاح و سداددارد» . از اشعار اوست :فیضی نبردی از اثر اشک و آه ، حیف !عبرت نیافت چشم
ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (ع ص ) آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغة). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست . (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است . (از اقرب الموارد). نویسنده ٔ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ
ناسخ بناکتیلغتنامه دهخداناسخ بناکتی . [ س ِ خ ِ ب ِ ک َ ] (اِخ ) قطب الدین احمد پسر محمود، معروف به ناسخ بناکتی و مکنی به ابوالمظفر. از خوشنویسان ومعاصر خواجه نصیرالدین طوسی است ، وی بعد از سال 671هَ . ق . درگذشته است . (از دانشوران خراسان ص <span class="hl" dir="lt
نسخلغتنامه دهخدانسخ . [ ن َ ] (ع مص ) زایل کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از معجم متن اللغة). ازالة. (از المنجد) (از اقرب الموارد). زایل گردانیدن .(تاج المصادر بیهقی ). محو کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). دور کردن . (غیاث اللغات ). از
ناسختگیلغتنامه دهخداناسختگی . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سخته نبودن . ناسنجیدگی . مقابل سختگی . رجوع به سختگی شود.
ناسختنلغتنامه دهخداناسختن . [ س َ / س ُ ت َ ] (مص منفی ) ناسنجیدن . نسختن . مقابل سختن . رجوع به سختن شود.
ناسختهلغتنامه دهخداناسخته . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناسنجیده . وزن ناشده . به وزن درنیامده . نکشیده .- سخن ناسخته ؛ ناسنجیده . نامربوط.
ناسخةلغتنامه دهخداناسخة. [ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث ناسخ .- آیة ناسخة ؛ آیه ای از قرآن مجید که زایل کند حکم آیه ای که قبل از آن نازل شده است . (ناظم الاطباء).
ژاژواژهنامه آزادهمان نسخ، همارز واگذاردن و تاراندن و کنارزدن. میتوانیم برابر منسوخ و دربرابر ناسخ هم بگذاریمش. پس ناسخ و منسوخ را دیگر ژاژا و ژاژ گوییم. کلام بیهوده
نساخلغتنامه دهخدانساخ . [ ن ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناسخ . نسخه نویسان که از کتاب یا نوشته ای رونویس کنند. رجوع به ناسخ شود. || نوعی از خط عربی . (ابن الندیم ، از یادداشت مؤلف ).
ناسختگیلغتنامه دهخداناسختگی . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سخته نبودن . ناسنجیدگی . مقابل سختگی . رجوع به سختگی شود.
ناسختنلغتنامه دهخداناسختن . [ س َ / س ُ ت َ ] (مص منفی ) ناسنجیدن . نسختن . مقابل سختن . رجوع به سختن شود.
ناسخ بناکتیلغتنامه دهخداناسخ بناکتی . [ س ِ خ ِ ب ِ ک َ ] (اِخ ) قطب الدین احمد پسر محمود، معروف به ناسخ بناکتی و مکنی به ابوالمظفر. از خوشنویسان ومعاصر خواجه نصیرالدین طوسی است ، وی بعد از سال 671هَ . ق . درگذشته است . (از دانشوران خراسان ص <span class="hl" dir="lt
ناسختهلغتنامه دهخداناسخته . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناسنجیده . وزن ناشده . به وزن درنیامده . نکشیده .- سخن ناسخته ؛ ناسنجیده . نامربوط.
اصحاب تناسخلغتنامه دهخدااصحاب تناسخ . [ اَ ب ِ ت َ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گروهی که به تناسخ ارواح در اجساد و انتقال آنها از شخصی به دیگری قائل بودند. رجوع به ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 83 و <span class="h
تناسخلغتنامه دهخداتناسخ . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) مردن وارثی پس وارثی پیش از قسمت میراث . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوبت بنوبت گردیدن زمانه و فی الحدیث : لم تکن نبوة الاتناسخت ؛ ای تحولت من حال الی حال یعنی امرالامة. || گذشتن قرنی بعد قرنی . (منتهی الارب
تناسخفرهنگ فارسی عمید۱. خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر؛ انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر.۲. [قدیمی] یکدیگر را نسخ کردن؛ باطل کردن؛ زایل کردن.⟨ تناسخ ازمنه: [قدیمی] پیدرپی گذشتن و سپری شدن ازمنه و قرون که انگار هرکدام آنها حکم ماقبل را نسخ میکند.⟨ تناسخ در میراث
تناسخفرهنگ فارسی معین(تَ سُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - یکدیگر را باطل ساختن . 2 - انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر.