ناسوختهلغتنامه دهخداناسوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) سوخته ناشده . مقابل سوخته : هرکسی را نباشد این گفتارعود ناسوخته ندارد بوی . سعدی .|| خام . غیرکامل . رجوع به سوخته شود.
نوساختهلغتنامه دهخدانوساخته . [ ن َ / نُو ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نوساخت . نوساز. جدیدالبناء. || نورسیده . تازه به دوران رسیده : علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته ن
ناساختهلغتنامه دهخداناساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نابسیجیده . بی تهیه . بی ساز و برگ . ناآماده : ولیکن بدینگونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته . فردوسی .ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه )
ناساختهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .) 1 - ساخته نشده . 2 - آماده نشده . 3 - برقرار نشده . 4 - ناآراسته 5 - مجهز نشده ، بی سلاح .