ناشکیبالغتنامه دهخداناشکیبا. [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی حوصله . بی ثبات . بی قرار. (ناظم الاطباء). جزوع . هلوع . (دهار). بی تاب . که شکیب و آرام و قرار ندارد. مقابل شکیبا : در صحبت آن نگار زیبامی بود ولیک ناشکیبا. نظامی .مکن با من ن
ناشکیبائیلغتنامه دهخداناشکیبائی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) بی صبری . بی حوصلگی . (ناظم الاطباء). جزع . بی قراری . بی آرامی . شکیبا نبودن . آرام و قرار نداشتن . اضطراب : چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبائی را به خود راه ندهم . (تاریخ بیهقی ص 341</
ناشکیبافرهنگ فارسی معین(شَ) (ص فا.) 1 - بی صبر، بی حوصله . 2 - عاشق ، دلباخته . 3 - (ص .) به عجله ، شتاب . مق شکیبا.
جزعفرهنگ فارسی عمید۱. اظهار حزن و دلتنگی؛ بیتابی؛ نالهوزاری؛ ناشکیبایی.۲. ناشکیبایی کردن؛ بیتابی کردن.