ناصبوریلغتنامه دهخداناصبوری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) بیقراری . بی صبری . ناشکیبی . ناشکیبائی . بی طاقتی . بی تابی . جزع و فزع : گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بی قراری . منوچهری .چندان بطریق ناصبوری نالید ز د
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.
ناصبورلغتنامه دهخداناصبور. [ ص َ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی حوصله . بی صبر. (ناظم الاطباء). عجول . بی تاب . بی قرار. مضطرب : بدان شب که معشوق من مرتحل شددلی داشتم ناصبور وقلیقا. منوچهری .ناصبوران چو خاک و چون بادندظفر و صبر هر دو هم
ناصابرلغتنامه دهخداناصابر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل . (ناظم الاطباء). نابردبار. که صبر و شکیب ندارد. بی شکیب .
ناصابر شدنلغتنامه دهخداناصابر شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی تاب شدن . بی تابی کردن . جزع و فزع کردن . اضطراب و قلق نمودن : هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کندمرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری .رجوع به ناصابر شود.
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.
بیصبریفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتحملی، بیطاقتی، بیقراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری ۲. بیتابی، بیطاقتی ≠ شکیبایی، صبوری
بیحوصلگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتابی، بیصبری، بیطاقتی، تنگحوصلگی ≠ پرحوصلگی ۲. ناشکیبائی، بیشکیبی، ناصبوری ≠ شکیبایی ۳. شتابزدگی
بزرگانلغتنامه دهخدابزرگان . [ ب ُ زُ ] (اِ) ج ِ بزرگ . اعاظم . امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم . سران . اعیان .اشراف . امیران . (از یادداشتهای دهخدا) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت . فردوسی .همه اعیان و
ناصبوری کردنلغتنامه دهخداناصبوری کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی قراری کردن . ناصبوری . ناشکیبائی . رجوع به ناصبوری شود.