ناظملغتنامه دهخداناظم . [ ظِ ] (اِخ ) عبداﷲ شیرازی (میرزا...).از شاعران قرن سیزدهم هجری است در نسخه ٔ خطی تذکره ٔثمر تألیف ثمر نائینی موجود در کتابخانه ٔ مجلس از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
ناظملغتنامه دهخداناظم . [ ظِ ] (اِخ ) علی بن علی اکبر ایروانی ، از شاعران است و در تذکره ٔ خطی «نامه ٔ فرهنگیان » از او ذکری شده است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
ناظملغتنامه دهخداناظم . [ ظِ ] (اِخ ) نصیرالدوله ناظم الملک جین قلیج بهادر ظفرجنگ از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «در نظم اشعار با میرزا محمدحسن قتیل مشاورت می کرد». او راست :تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست بر دل نشست و خوب نشست و بجا نشست . <p class
ناظملغتنامه دهخداناظم . [ ظِ ] (ع ص ، اِ) شاعر. آنکه سخن را موزون کند. (ناظم الاطباء). درکشنده ٔ سخن در وزن . (آنندراج ). شعرگوینده . (ناظم الاطباء). مقابل ناثر. || کسی که مروارید را به رشته کشد. (ناظم الاطباء). به رشته کشنده ٔ مرواریدها و جز آنها. (فرهنگ نظام ). || چیزی را به چیزی ضم کننده .
ناظمفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کاری یا چیزی را نظموترتیب بدهد؛ نظمدهنده.۲. (صفت) (ادبی) بهنظمآورنده؛ شاعر.۳. در مدرسه، کسی که مسئول رسیدگی به نظم و انضباط دانشآموزان است.
نازیسمNazismواژههای مصوب فرهنگستانمرام سیاسی هیتلر که به برتری نژادی آلمانیها و ایجاد نظم نو جهانی و استفاده از تبلیغات سیاسی معتقد است
نونازیسمneo-Nazismواژههای مصوب فرهنگستانجنبش سیاسیِ راستِ افراطیِ معاصر، متأثر از افکار و برنامههای حزب نازی آلمان
ناجملغتنامه دهخداناجم . [ ج ِ ] (اِخ ) (الَ ...) سعیدبن حسن بن شداد المسمعی مکنی به ابوعثمان و معروف به ناجم از شاعران عرب است . وی معاصر و مصاحب ابن رومی بود و اغلب اشعار او را روایت میکرد. شاعری فاضل بود و به سال 314 هَ . ق . درگذشت . این ابیات را ابن رومی
ناجملغتنامه دهخداناجم . [ ج ِ ] (ع ص ) طلوع کننده . درخشنده . (انجمن آرای ناصری ). ظاهر. واضح . طالع. || بدمذهب . خارجی . (منتهی الارب ). سرکش . سربرآورده . (حواشی تاریخ بیهقی چ فیاض ص 414 و 887). طاغی . یاغی <span class="hl"
ناظمیلغتنامه دهخداناظمی . [ ظِ ] (اِخ ) مؤلف صبح گلشن این دو بیت را به نام او ثبت کرده است :مژه بر هم زدن و چشم سیاهش نگریدزیر لب خنده و دزدیده نگاهش نگریدمی کشد رشک مرا ورنه یقین می گفتم عاقلان را که به رخساره ٔ ماهش نگرید.بیش ازین از احوال او اطلاعی به دست نیامد.
چهارچشمه ناظملغتنامه دهخداچهارچشمه ناظم . [ چ َ چ َ م ِ ظِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 269 تن سکنه دارد. از قنات و چاه آبیاری میشود. محصولش غلات ، چغندر و پنبه است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل گلیم و پارچه با
بخسودنلغتنامه دهخدابخسودن . [ب َ دَ ] (مص ) چکش زدن . (ناظم الاطباء). کوفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکستن . (ناظم الاطباء). || کفتن . || زدن . || برکندن . (آنندراج ). || درو کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || تراشیدن . (ناظم الاطباء). || اره کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مقراض
بشکونلغتنامه دهخدابشکون . [ ب َ ] (ص ) زرنگ و چالاک . (ناظم الاطباء). || یرک .(ناظم الاطباء). || نامور. (ناظم الاطباء).
بشودنلغتنامه دهخدابشودن . [ ب ُ دَ ] (مص ) شستن . (ناظم الاطباء). || بدخلق بودن . (ناظم الاطباء). || بدطبیعت بودن . (ناظم الاطباء).
سگیلهلغتنامه دهخداسگیله . [ س َ ل َ / ل ِ ] (اِ) آه . (ناظم الاطباء). || آروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (ناظم الاطباء).
کاندلغتنامه دهخداکاند. (اِ) قند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکر. (از برهان ) (ناظم الاطباء). || نبات . (ناظم الاطباء).
ناظم الدولهلغتنامه دهخداناظم الدوله . [ ظِ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب میرزا ملکم خان بن میرزا یعقوب ارمنی اصفهانی است . وی به سال 1249 هَ . ق . در اصفهان تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی در اصفهان ، به اروپا رفت و در پاریس به آموختن ریاضی و حقوق پرداخت و چون به ایران
ناظم تبریزیلغتنامه دهخداناظم تبریزی . [ ظِ م ِ ت َ ] (اِخ ) محمد صادق ، معروف به صادقا. نصرآبادی آرد: «ساکن عباس آباد اصفهان بود... فی الجمله تحصیلی کرده بود، خود را از قید تعلق فارغ ساخت مدتی در مکه ٔ معظمه ساکن شده بود و اوقات صرف عبادت و مجالست اهل حال می کرد، تذکره ٔ مختصری نوشته ، چند سال قبل ا
ناظم خلوتلغتنامه دهخداناظم خلوت . [ ظِ م ِ خ َوَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داروغه ٔ خلوتخانه . (آنندراج ). کسی که نظم خلوتخانه ٔ شاهی را عهده ار است .
چهارچشمه ناظملغتنامه دهخداچهارچشمه ناظم . [ چ َ چ َ م ِ ظِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 269 تن سکنه دارد. از قنات و چاه آبیاری میشود. محصولش غلات ، چغندر و پنبه است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل گلیم و پارچه با
حسین آباد ناظملغتنامه دهخداحسین آباد ناظم . [ ح ُ س ِ دِ ظِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال باختر شهر ملایر و 15هزارگزی باختر شوسه ٔ ملایر به بروجرد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل مالاریای
کهریز ناظملغتنامه دهخداکهریز ناظم . [ ک َ ظِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 446 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مناظملغتنامه دهخدامناظم . [ م َ ظِ ] (ع اِ) ج ِ نظم . (ناظم الاطباء). || ج ِ مَنظِم . جاهای نظم . (از اقرب الموارد). جاهای ترتیب و نظم . || جاهای پیوستن . (غیاث ) (آنندراج ). || طرز جریان و پیشرفت مرتب امور. آنچه موجب نظم و ترتیب نیکو در جریان کارها باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی حاشیه ٔ ص <span