نافخلغتنامه دهخدانافخ . [ف ِ ] (ع ص ) دمنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود.- نافخ ضرمه ؛ دمنده ٔ خدرک آتش : ما بالدار نافخ ضرمة؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست . (از اقرب الم
نافخفرهنگ فارسی معین(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک ). 2 - غذایی که نفخ آورد، باددار.
نافخ نفسهلغتنامه دهخدانافخ نفسه . [ ف ِ خ ُ ن َ س ِ ](ع اِ مرکب ) تنوری است در جائی بادگیر کیمیائیان راکه از زیر بر سه پایه استوار است و دیواره و بن آن سوراخ سوراخ بوده و سکوئی از گل دارد و دوا را در کوزه به گل گرفته کنند و بر آن نهند. (یادداشت مؤلف ).
نفخلغتنامه دهخدانفخ . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) ناز. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ ؛ ذو کبر و فخر. (منتهی الارب ). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی . پربادشدگی . آماس . (ناظم الاطباء). آماس
نفخلغتنامه دهخدانفخ . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ) مرد پر از جوانی . (منتهی الارب ). پر از جوانی . (از اقرب الموارد). مرد در کمال جوانی . (ناظم الاطباء). یقول : شاب نفخ و جاریة نفخ . (از اقرب الموارد).
نفیخلغتنامه دهخدانفیخ . [ ن َ ] (ع ص ) آنکه بر وی خدمت آتش دمیدن باشد. (منتهی الارب ). که گماشته شده و مأمور دمیدن بر آتش است . (از اقرب الموارد). || (مص ) نفخ . (اقرب الموارد). رجوع به نَفخ شود.
نفخفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) اتساع معده و رودهها در اثر تجمع گاز.۲. [قدیمی] دمیدن با دهان؛ پف کردن.۳. [قدیمی] باد کردن.
نافخةلغتنامه دهخدانافخة. [ف ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث نافخ . رجوع به نافخ شود. || باددار. نفخ آور : و یجب أن یترک [ المفتوق ] الاغذیة النافخة. (قانون بوعلی سینا)؛ صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخة بپرهیزد.
نافخ نفسهلغتنامه دهخدانافخ نفسه . [ ف ِ خ ُ ن َ س ِ ](ع اِ مرکب ) تنوری است در جائی بادگیر کیمیائیان راکه از زیر بر سه پایه استوار است و دیواره و بن آن سوراخ سوراخ بوده و سکوئی از گل دارد و دوا را در کوزه به گل گرفته کنند و بر آن نهند. (یادداشت مؤلف ).
نافخ نفسهلغتنامه دهخدانافخ نفسه . [ ف ِ خ ُ ن َ س ِ ](ع اِ مرکب ) تنوری است در جائی بادگیر کیمیائیان راکه از زیر بر سه پایه استوار است و دیواره و بن آن سوراخ سوراخ بوده و سکوئی از گل دارد و دوا را در کوزه به گل گرفته کنند و بر آن نهند. (یادداشت مؤلف ).
نافخةلغتنامه دهخدانافخة. [ف ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث نافخ . رجوع به نافخ شود. || باددار. نفخ آور : و یجب أن یترک [ المفتوق ] الاغذیة النافخة. (قانون بوعلی سینا)؛ صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخة بپرهیزد.
منافخلغتنامه دهخدامنافخ . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنفَخ . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران : آتشها افروخته ... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی ).- منافخ الشیطان ؛وساوس او. (از اقرب المو