نافرجاملغتنامه دهخدانافرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) ناتمام . (ناظم الاطباء). که فرجام ندارد. بی فرجام . بی پایان . که او را انتهائی نبود. تمام ناشده . به اتمام نارسیده . ابتر. اتمام نایافته . || بدعاقبت . (ناظم الاطباء). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نحس . مشؤوم . (از
نافرجامفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد؛ بدعاقبت: ◻︎ این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷).۲. بیهوده؛ بیفایده.۳. شوم.
نافرجام گفتنلغتنامه دهخدانافرجام گفتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لغو گفتن . (دهار). فحش گفتن . (از معجم اللغة). رفث . لاغیه .لغی . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). قذع . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسزا گفتن . بیهوده گفتن .
نافرجام گولغتنامه دهخدانافرجام گو. [ ف َ ] (نف مرکب ) که لغو گوید. که بیهوده گوید. که سخن لغو ادا کند : طلب کردند نافرجام گوئی گره پیشانئی آژنگ روئی .نظامی .
نافرجام گوئیلغتنامه دهخدانافرجام گوئی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل نافرجام گو. بیهوده گویی . رجوع به نافرجام گو شود.
برخاست نافرجامaborted take-offواژههای مصوب فرهنگستانناتمام ماندن روند پرواز در حین برخاست به دلیل احتمال بروز خطرات جدی برای هواگَرد
نافرجامیلغتنامه دهخدانافرجامی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی نافرجام . رجوع به نافرجام شود. || بی پایانی . بی انتهایی . انجام نداشتن . پایان نداشتن . || بدعاقبتی . بدسرانجامی . بی سرانجامی . فرجام نداشتن . بی سر و سامانی : چون حاصل کار ماست نافرجامی تن دردادی
نافرجامیabortواژههای مصوب فرهنگستانبه نتیجه نرسیدن ارتباط براثر عمل کاروَر یا واکنش خودکار دستگاههای برقرارکنندۀ ارتباط، به دلیل وجود نوفۀ بیشازحد یا خرابی یا ازدحام در خط انتقال
نافرجام گفتنلغتنامه دهخدانافرجام گفتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لغو گفتن . (دهار). فحش گفتن . (از معجم اللغة). رفث . لاغیه .لغی . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). قذع . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسزا گفتن . بیهوده گفتن .
نافرجام گفتنلغتنامه دهخدانافرجام گفتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لغو گفتن . (دهار). فحش گفتن . (از معجم اللغة). رفث . لاغیه .لغی . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). قذع . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسزا گفتن . بیهوده گفتن .
نافرجام گولغتنامه دهخدانافرجام گو. [ ف َ ] (نف مرکب ) که لغو گوید. که بیهوده گوید. که سخن لغو ادا کند : طلب کردند نافرجام گوئی گره پیشانئی آژنگ روئی .نظامی .
نافرجام گوئیلغتنامه دهخدانافرجام گوئی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل نافرجام گو. بیهوده گویی . رجوع به نافرجام گو شود.
نافرجامیلغتنامه دهخدانافرجامی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی نافرجام . رجوع به نافرجام شود. || بی پایانی . بی انتهایی . انجام نداشتن . پایان نداشتن . || بدعاقبتی . بدسرانجامی . بی سرانجامی . فرجام نداشتن . بی سر و سامانی : چون حاصل کار ماست نافرجامی تن دردادی
برخاست نافرجامaborted take-offواژههای مصوب فرهنگستانناتمام ماندن روند پرواز در حین برخاست به دلیل احتمال بروز خطرات جدی برای هواگَرد
راهاندازی نافرجامaborted startواژههای مصوب فرهنگستانناتمام ماندن فرایند روشن شدن هواگَرد به دلیل عدم احتراق طبیعی در محدودۀ زمانی مقرر
کافت نافرجامfailed rift, aulacagenواژههای مصوب فرهنگستانحوضهای کافتی که گسترش آن برای تشکیل یک اقیانوس متوقف شده است متـ . کافت متروک abandoned rift
نشست نافرجامbaulked landing, baulk 3واژههای مصوب فرهنگستاننشستی که در پی پیشامدهای واپسین مراحل تقرب نیمهتمام میماند