ناقعلغتنامه دهخداناقع. [ ق ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نقع است . رجوع به نقع شود. || ثابت و مجتمع. (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). نقع. مُستَنقِع. مُستَنقَع. آب مجتمع محبوس . (از معجم متن اللغة). آبی که در عد یا غدیر جمع شده باشد. (از معجم متن اللغة). || ماء ناقع؛ آب خوشگوار. || دم ناقع؛ خون تازه .
نوقةلغتنامه دهخدانوقة. [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) دانائی و مهارت در هر چیزی . (از منتهی الارب ).حذاقت در هرچیز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نوقةلغتنامه دهخدانوقة. [ ن َ وَ ق َ ] (ع اِ) آنان که پاک کنند گوشت را از پیه جهت جهودان و ایشان امنای جهودانند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قصاب یهودی که گوشت را از پیه پاک می کند. (ناظم الاطباء). واحد آن نائق ، مقلوب ناقی است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از لسان ا
ناقهلغتنامه دهخداناقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ) از بیماری به شده . (مهذب الاسماء). به شده از بیماری . (منتهی الارب ). آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال را نقاهت گویند. (فرهنگ نظام از جواهر اللغة). با «ها»ی ملفوظ، دارای نقاهت و آنکه ازبیماری برخاسته و به شده باشد، ولی
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
ناقةلغتنامه دهخداناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه . مایه . مادینه شتر. ج ، ناق ، نوق ، أنوق ، انؤق ، اونق ، اینق ، نیاق ، ناقات ، انواق . جج ، اَیانِق ، نیاقات <span
جاشلغتنامه دهخداجاش . (اِخ ) صاحب منجم العمران آرد: ثابت گفت : نام شهری است و آن را در این شعر آورده : بتثلیث او نجران اوحیث تلتقی من البحر فی قیعان جاش مسائله .و ابوعلی نیز در شعر خود آورده :وردن جاشا والحمام واقعو ماء جاش مسائل و ناقع.و سلمی
جدیةلغتنامه دهخداجدیة. [ ج ُ دَی ْ ی َ ] (اِخ )نام کوهی است . (منتهی الارب ). نام کوهی است بنجد. و مردی از آن دیار ابیات زیر را گفته است : و هل اشر بن الدهر من ماء مزنةعلی عطش مما اَقراّلوقائعبقیع التناهی او بهضب جدیه سری الغیث عنه و هو فی الارض ناقع.<b
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
مناقعلغتنامه دهخدامناقع. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنقَع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ج ِ منقع. (از اقرب الموارد). ج ِ منقع و مَنقَعَة. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).