ناقهلغتنامه دهخداناقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ) از بیماری به شده . (مهذب الاسماء). به شده از بیماری . (منتهی الارب ). آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال را نقاهت گویند. (فرهنگ نظام از جواهر اللغة). با «ها»ی ملفوظ، دارای نقاهت و آنکه ازبیماری برخاسته و به شده باشد، ولی
ناقهفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: نوق و اَنواق] شتر ماده.۲. (نجوم) صورت فلکی مشترکی در ذاتالکرسی، حامل رٲسالمغول، و امراةالمسلسله؛ شتر؛ ستور.
ناقهفرهنگ فارسی معین(قِ) [ ع . ناقة ] (اِ.) شتر ماده . ؛ ~ بر بلندی راندن کنایه از: کاری را آشکار کردن ، کاری را آشکارانه انجام دادن .
ناقهفرهنگ فارسی معین(قِ) [ ع . ] (اِفا.) آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده ، از بیماری برخاسته ، بیمارخیز. ج . ناقهین .
نوقةلغتنامه دهخدانوقة. [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) دانائی و مهارت در هر چیزی . (از منتهی الارب ).حذاقت در هرچیز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نوقةلغتنامه دهخدانوقة. [ ن َ وَ ق َ ] (ع اِ) آنان که پاک کنند گوشت را از پیه جهت جهودان و ایشان امنای جهودانند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قصاب یهودی که گوشت را از پیه پاک می کند. (ناظم الاطباء). واحد آن نائق ، مقلوب ناقی است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از لسان ا
ناقعلغتنامه دهخداناقع. [ ق ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نقع است . رجوع به نقع شود. || ثابت و مجتمع. (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). نقع. مُستَنقِع. مُستَنقَع. آب مجتمع محبوس . (از معجم متن اللغة). آبی که در عد یا غدیر جمع شده باشد. (از معجم متن اللغة). || ماء ناقع؛ آب خوشگوار. || دم ناقع؛ خون تازه .
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
ناقةلغتنامه دهخداناقة. [ ق َ ] (ع اِ) شتر ماده . (منتهی الارب ). الانثی من الابل . (المنجد) (اقرب الموارد).ماده شتر. (ناظم الاطباء). اشتر ماده . (مهذب الاسماء) (دهار). اروانه . مایه . مادینه شتر. ج ، ناق ، نوق ، أنوق ، انؤق ، اونق ، اینق ، نیاق ، ناقات ، انواق . جج ، اَیانِق ، نیاقات <span
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
ناقهرمانantiheroواژههای مصوب فرهنگستانشخصیت اصلی نمایش یا فیلم که فاقد ویژگیها و ارزشهای سنتی قهرمان است
حجر ناقهلغتنامه دهخداحجر ناقه . [ ح َ ج َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستوفی گوید: در چراگاه شتر میباشد (؟). چون آنرا بر خوان و سفره ٔ طعام نهند هرکه از آن خورد لذتش نداند. (نزهة القلوب ).
ناقه ٔ صالحلغتنامه دهخداناقه ٔ صالح . [ ق َ / ق ِ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) شتری که صالح پیغمبر برانگیخت معجزنمائی خویش را، و قوم عاد را از کشتن آن شتر برحذر داشت و چون قوم نصیحت واندرز صالح را ناشنوده گرفتند و شتر را کشتند، خداوند صاعقه ای بر آنان فروفرستاد و قوم تباه کار ک
قسوسلغتنامه دهخداقسوس . [ ق َ ] (ع ص ) ناقه ای که تنها چرا کند. || ناقه ٔ دشوارخوی . || ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اسحوفلغتنامه دهخدااسحوف . [ اُ ] (ع ص ) اِسْحَوْف . ناقه ٔ فراخ سوراخ پستان : ناقة اسحوف یا ناقة اسحوف الاحالیل . || یا ناقه ٔ بسیارشیر که آواز دوشیدن شیر آن شنیده شود. (منتهی الارب ).
ظؤرلغتنامه دهخداظؤر. [ ظَ ئو ] (ع ص ) ناقة ظؤر؛ ناقه ٔ مهربان بر بچه ٔ غیر. ناقه ای که بر آن پوست پرکاه کنند تا مهربانی کند. ج ، اَظْاَّر. (مهذب الاسماء).
ناقهیلغتنامه دهخداناقهی . [ ق ِ ] (حامص ) نقاهت . به شدگی از بیماری . (ناظم الاطباء). ناقه بودن . رجوع به ناقه شود.
ناقه ٔ صالحلغتنامه دهخداناقه ٔ صالح . [ ق َ / ق ِ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) شتری که صالح پیغمبر برانگیخت معجزنمائی خویش را، و قوم عاد را از کشتن آن شتر برحذر داشت و چون قوم نصیحت واندرز صالح را ناشنوده گرفتند و شتر را کشتند، خداوند صاعقه ای بر آنان فروفرستاد و قوم تباه کار ک
ناقهرمانantiheroواژههای مصوب فرهنگستانشخصیت اصلی نمایش یا فیلم که فاقد ویژگیها و ارزشهای سنتی قهرمان است
حجر ناقهلغتنامه دهخداحجر ناقه . [ ح َ ج َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستوفی گوید: در چراگاه شتر میباشد (؟). چون آنرا بر خوان و سفره ٔ طعام نهند هرکه از آن خورد لذتش نداند. (نزهة القلوب ).
وادی الناقهلغتنامه دهخداوادی الناقه . [دِن ْ نا ق َ ] (اِخ ) ناحیه ای است نزدیک تبوک در شام .(امتاع الاسماع ص 474) .