ناللغتنامه دهخدانال . (اِ) نای میان خالی . (برهان قاطع). نی . (انجمن آرا). نی میان تهی . (غیاث اللغات ). نی . قصب . (فرهنگ نظام ). به معنی نی عموماً و نی میان تهی . (از آنندراج ) (بهار عجم ). نی ضعیف و باریک . (بهار عجم ). نی میان خالی و کاواک . نی زرد و باریک . (ناظم الاطباء). نی میان آکنده
ناللغتنامه دهخدانال . (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) نیل . عطاء.(معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). دهش . عطاء. (ناظم الاطباء). || (ص ) رجل نال ؛ مرد بسیارعطاء و جوانمرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیارعطاء. (مهذب الاسماء). کثیرالنائل . (معجم متن اللغة). جواد. (اقرب الموارد) (الم
نالفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) نی: ◻︎ حملهٴ تو تنگ کرد عرصهٴ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یکبهیک اندرشکست (انوری: ۹۲).۲. چوبی باریک و سست در قلمنی.۳. (موسیقی) [قدیمی] نی.
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نال ناللغتنامه دهخدانال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه زی که نالم گویم ز که کرده ست نال نالم . ناصرخ
چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
نال ناللغتنامه دهخدانال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه زی که نالم گویم ز که کرده ست نال نالم . ناصرخ
نالان نالانلغتنامه دهخدانالان نالان . (ق مرکب ) در حال نالیدن . نال نالان . افتان و خیزان . با آه و ناله و زاری : این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم . همچنین مادرش نالان نالان می آمدو دلم بر وی [ آهو ] بسوخت . (تاریخ بیهقی ص 200
نالانلغتنامه دهخدانالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان . حنانه . که می نالد. که نالد. که ناله کند : دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه گریان
خندخند گشتنلغتنامه دهخداخندخند گشتن . [ خ َ خ َگ َ ت َ ] (مص مرکب ) شکفته شدن . باز شدن : گر باغ تازه روی و جوان گشت و خندخندچون ابر نال نال و چنین با بکا شده ست .ناصرخسرو.
انواللغتنامه دهخداانوال . [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نَول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ نال . جوانمردان . بسیار عطایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نول و نال شود.
خندخندلغتنامه دهخداخندخند. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ متصل و از روی دل . خنداخند. (ناظم الاطباء) : چنین تا بنزدیک کوه سپندلب از چاره ٔ خویش در خندخند. فردوسی .چون بحقّم سوی دانا نال نال گر نباشد شاید از من خندخند.<p class=
نالانلغتنامه دهخدانالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان . حنانه . که می نالد. که نالد. که ناله کند : دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه گریان
نالاندنلغتنامه دهخدانالاندن . [دَ ] (مص منفی ) مقابل لاندن به معنی حرکت دادن و جنباندن و افتان و خیزان حرکت کردن . رجوع به لاندن شود.
نالخشیدنیلغتنامه دهخدانالخشیدنی . [ ل َ دَ ] (ص لیاقت ) که نمی لخشد. که لغزیدنی نیست . مقابل لخشیدنی .
داناللغتنامه دهخدادانال . (اِخ ) اسم عجمی است . و دانال نام پیغمبری است و یا همان دانیال است . (منتهی الارب ).
حسن زئی کاناللغتنامه دهخداحسن زئی کانال .[ ح َ س َ ] (اِخ ) نهریست به فاصله ٔ 23500 گز در جنوب قریه ٔ سیف اﷲ در علاقه ٔ حکومت درجه اول سپین بولدک مربوط به ولایت قندهار که بین 65 درجه و 1 دقیقه طول الب
چناللغتنامه دهخداچنال . [ چ ِ ] (اِ) چنار بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 332). بمعنی چنار است و آن درختی باشد عظیم و جوهردار. (برهان ) (آنندراج ). درخت چنار. (ناظم الاطباء). چنار بود. (اوبهی ) : به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنا
شترناللغتنامه دهخداشترنال . [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) زنبورک و توپ کوچکی که بر روی شتر بار کنند و از همانجا با وی شلیک کنند. (از ناظم الاطباء).