نامحمودلغتنامه دهخدانامحمود. [ م َ ] (ص مرکب ) ناخوب . ناپسند. ناپسندیده . منکر. زشت : در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه ). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده . (سندبادنامه ص 124). واجب اس
نقلانی کردنلغتنامه دهخدانقلانی کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از آنجا که شب می خورده است به جای دیگر شدن . (یادداشت مؤلف ) : در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود که گفته اند النقلة مثلة. (قابوسنامه ) (یادداشت مؤلف ).
ناپسندفرهنگ مترادف و متضادبد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده ≠ مطلوب
نامرضیلغتنامه دهخدانامرضی . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمطبوع . ناپسند. ناگوار. مکروه . غیرمقبول . ناشایسته . (ناظم الاطباء). که موجب رضایت و مورد پسند خاطر نیست : و از سیر افعال نامحمود و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4).
نابرجایگاهلغتنامه دهخدانابرجایگاه . [ ب َ] (ص مرکب ) نابجا. نه بجا. بیمورد. بی جا. بی موقع. نامناسب : لعنت بر تو باد و بر خواجه ات و نفرین بر من باد و برین سؤال نابرجایگاه . (سندبادنامه ص 902). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجا