نامدارلغتنامه دهخدانامدار. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سپاهو واقع در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، در 95 هزارگزی شمال شرقی بندرعباس ، بر سر راه مالرو قلعه قاضی به سپاهو. در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و40 تن سکنه دارد. (
نامدارلغتنامه دهخدانامدار. (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، در 52 هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاه و 8 هزارگزی سرجوب در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 125 تن سکنه
نامدارلغتنامه دهخدانامدار. (نف مرکب ) (از: نام + دار، دارنده ) مشهور. معروف . نامی . نام آور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مشهور در دلیری یاعلم یا هنر یا نیکی . (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . دارای آوازه . نیکنام . سرافراز. بزرگوار. باعزت . باآبرو. (از ناظم الاطباء). سرشناس . شهره . مشتهر. صاحب
گورسفید نامدارلغتنامه دهخداگورسفید نامدار. [ س َ / س ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 12000 گزی شمال باختری گیلان و 1500 گزی جنوب شوسه ٔ گیلان به قصرشیرین . دشت و گر
باب نامدارلغتنامه دهخداباب نامدار. [ ب ِ ] (اِخ ) کویی است در شیراز که بنام بانی آن نامدار نامیده شده است و گویند وی در زمان خود از وزراء بوده است که کوی به وی نسبت داده شده است . شیخ مؤیدبن محمدبن احمد معروف به نامدار در رباط خویش واقع در باب نامدار مدفون شده است . (شدالازار ص <span class="hl" di
نامدارآبادلغتنامه دهخدانامدارآباد. (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 52 هزارگزی شمال غربی نورآباد و 3 هزارگزی شمال مغرب جاده ٔ شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . در منطقه ٔ پرتپه ماهور سردسیری واقع است و <s
نامداریلغتنامه دهخدانامداری . (حامص مرکب ) آوازه . شهرت .(ناظم الاطباء). صیت . نام آوری . نامبرداری . ناموری . نامدار بودن . صاحب جاهی . والامقامی . سروری : در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری . ناصرخسرو.بی نام
گورسفید نامدارلغتنامه دهخداگورسفید نامدار. [ س َ / س ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 12000 گزی شمال باختری گیلان و 1500 گزی جنوب شوسه ٔ گیلان به قصرشیرین . دشت و گر
باب نامدارلغتنامه دهخداباب نامدار. [ ب ِ ] (اِخ ) کویی است در شیراز که بنام بانی آن نامدار نامیده شده است و گویند وی در زمان خود از وزراء بوده است که کوی به وی نسبت داده شده است . شیخ مؤیدبن محمدبن احمد معروف به نامدار در رباط خویش واقع در باب نامدار مدفون شده است . (شدالازار ص <span class="hl" di
نامدارآبادلغتنامه دهخدانامدارآباد. (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 52 هزارگزی شمال غربی نورآباد و 3 هزارگزی شمال مغرب جاده ٔ شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . در منطقه ٔ پرتپه ماهور سردسیری واقع است و <s
نامداریلغتنامه دهخدانامداری . (حامص مرکب ) آوازه . شهرت .(ناظم الاطباء). صیت . نام آوری . نامبرداری . ناموری . نامدار بودن . صاحب جاهی . والامقامی . سروری : در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری . ناصرخسرو.بی نام
گورسفید نامدارلغتنامه دهخداگورسفید نامدار. [ س َ / س ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 12000 گزی شمال باختری گیلان و 1500 گزی جنوب شوسه ٔ گیلان به قصرشیرین . دشت و گر
باب نامدارلغتنامه دهخداباب نامدار. [ ب ِ ] (اِخ ) کویی است در شیراز که بنام بانی آن نامدار نامیده شده است و گویند وی در زمان خود از وزراء بوده است که کوی به وی نسبت داده شده است . شیخ مؤیدبن محمدبن احمد معروف به نامدار در رباط خویش واقع در باب نامدار مدفون شده است . (شدالازار ص <span class="hl" di