نامردانهلغتنامه دهخدانامردانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) از روی نامردی . بطریق نامردی . بخلاف مردی و جوانمردی . مقابل مردانه . || (ص مرکب ) بی غیرت . ناکس . آنکه کاری را دلیرانه نکند. (ناظم الاطباء).
نمکنشناسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ناس، حقنشناس، قدرنشناس، ناراضی، ناسپاس، ناشکر، بیعاطفه، نامرد، نمکبهحرام، بیفکر، فراموشکار قدرنشناسانه، بهنامردی، ازروی نامردی، نامردانه
اسدروبعللغتنامه دهخدااسدروبعل . [ اَ ب َ ] (اِخ ) اسدروبال . یکی از سرداران و فرماندهان سپاه که مدت مدیدی در قرطاجنه برابر اسکی پیون امیلیان مقاومت کرد و عاقبت در تاریخ 146 ق .م . مجبور بتسلیم شد. زن وی از این حرکت نامردانه برآشفته بقصد انتقام سر فرزندان خویش را
غازی قلندرلغتنامه دهخداغازی قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) نامرادی درویش نهاد و عاشق پیشه است و شعر را هم نامردانه گوید. در سمنان اقامت داشت و این ابیات از اوست :زمانه چون تو ستمکاره ای بدست آوردعجب که یک دل آسوده در جهان ماند.نام لیلی به سر تربت مجنون مبریدبگذارید که دیوانه قراری گیر