نامستقیملغتنامه دهخدانامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) غیرمستقیم . ناراست . کج و معوج . || نابسامان . نااستوار. که براه و بسامان نیست . پریشان : دل چو کانون و دیده چون آتش کار نامستقیم و حال سقیم .ابوالعلاء.
ردپای نامستقیم کربنcarbon indirect footprintواژههای مصوب فرهنگستانگسیلههای CO2 ناشی از تولید و مصرف و دفع فرآوردهها متـ . ردپای ثانویة کربن carbon secondary footprint
ردپای نامستقیم کربنcarbon indirect footprintواژههای مصوب فرهنگستانگسیلههای CO2 ناشی از تولید و مصرف و دفع فرآوردهها متـ . ردپای ثانویة کربن carbon secondary footprint
کژخاطرلغتنامه دهخداکژخاطر. [ ک َ طِ ] (ص مرکب ) کژدل . کنایه از کسی که مزاج او بر استقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج ). ناموزون . کج طبیعت . (ناظم الاطباء). آنکه طبعش نامستقیم باشد. کج طبیعت . ناموزون . کژدل . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از شخص ناموزون و کج طبیعت باشد. (برهان
ناهمواریلغتنامه دهخداناهمواری . [ هََ م ْ ] (حامص مرکب ) عدم برابری . عدم تساوی . (ناظم الاطباء). ناهمسری . همسان و همسر و مساوی نبودن . || نامسطحی . ناصافی . (از ناظم الاطباء). پستی و بلندی . مسطح و صاف و یکنواخت نبودن .- امثال : ناله ٔ آب از ناه
اندیکلغتنامه دهخدااندیک . [ اَ ] (ق ) لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل و عسی گویند یعنی «باشد که » و «بود که » و «باید که ». (برهان قاطع) (از هفت قلزم ). لفظی است از کلمات تمنی که در عربی لیت و لعل وعسی گویند و در پارسی «بوکه » و «مگر» یعنی «بود و باشد که چنین یا چنان شود» و در ادات