نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِخ ) (ملا...) شمسی . از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن به نام او ثبت کرده است :ای دل پی یار ناتوانی بس نیست ای دیده ٔ زار خونفشانی بس نیست عمری است که یار رفت و جان با او رفت هان ای تن زار زندگانی بس نیست .جز این از حال
نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِ) مکتوب . کتاب . (ناظم الاطباء). نامه . فرمان . (برهان قاطع). رجوع به نامه شود.
نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِخ ) (الشریف ...) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی . وی به انتقام خون برادرش با شریف محمدبن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را بکشت و خودصد روز بر مکه حکمرانی کرد و سپس متواری و کشته شد به سال 1039 هَ . ق . رجوع به الاعلام زرکلی ج
نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِخ ) (منشی ...) محمدحسن بن محمدبخش . از پارسی گویان هند است . وی در قرن سیزدهم در بانده ٔ هندوستان میزیسته و بامؤلف تذکره ٔ شمع انجمن معاصر بوده است . او راست :دلم محراب کعبه ابروی جانانه میداندعجب تر اینکه چشم مست را میخانه میدانداگر روشندلی خواهی ز ساق
نامیلغتنامه دهخدانامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی معارضاتی بوده . اوراست : دیوان شعر، الامالی ، القوافی . وی بسال 370 یا 371</sp
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نامیختنیلغتنامه دهخدانامیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت )ناآمیختنی . که درخور آمیختن نیست . مقابل آمیختنی .
نامیلهلغتنامه دهخدانامیله .[ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جاده ٔ ملایر به اراک . در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات
نامیمونلغتنامه دهخدانامیمون . [ م َ / م ِ مو ] (ص مرکب ) منحوس . شوم . نحس . منفور. ناپسند. ناپسندیده . مشؤوم . نامبارک : و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال ...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی ).
نامیختنلغتنامه دهخدانامیختن . [ ت َ ] (مص منفی ) نیامیختن . ناآمیختن . مقابل آمیختن . || نه میختن . نشاشیدن . مقابل میختن .
نامیختهلغتنامه دهخدانامیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیامیخته . خالص . غیرمخلوط. ناآمیخته . مقابل آمیخته . رجوع به آمیخته شود. || مقابل میخته . رجوع به میخته شود.
نامیختنیلغتنامه دهخدانامیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت )ناآمیختنی . که درخور آمیختن نیست . مقابل آمیختنی .
نامی ابهریلغتنامه دهخدانامی ابهری . [ ی ِ اَ هََ ] (اِخ ) صدر محمد (مولانا...) از شاعران قرن دهم و معاصر شاه عباس کبیر است . او راست :زآن لب به کام دل می نابم نمی دهی می میرم از خمار و شرابم نمی دهی سروی ولی نمی فکنی سایه بر سرم خضری ولی چه سود که آبم نمی دهی .چه میکنم به دیاری
نامی اردوبادیلغتنامه دهخدانامی اردوبادی . [ ی ِ اُ ] (اِخ ) در اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم میزیسته و با صادقی کتابدار مؤلف مجمع الخواص معاصر بوده است و مؤلف مزبور از وی در ضمن نقل خاطراتی این بیت را ثبت کرده است :بدر منیر ما نه همین دلپذیر ماست خورشید سایه پروربدر منیر ماست .رجوع به
نامی اصفهانیلغتنامه دهخدانامی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) (میرزا...)محمدصادق ، متخلص به نامی . از شاعران قرن سیزدهم است ، و به روایت هدایت در مجمع الفصحاء، وی به فنون نظم و نثر رغبت داشته و تاریخی مشتمل بر وقایع دولت کریم خان وکیل و دیگران نگاشته و منشیانه عبارت پردازی کرده است ... در فن نظم به م
نامی اصفهانیلغتنامه دهخدانامی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ )مرتضی قلی خان ، متخلص به نامی . از معاصران و منشیان عهد شاه عباس کبیر است . وی به دوران سلطنت اکبرشاه رخت عزیمت به هند کشید و در همانجا درگذشت . او راست :گر غبار گلشن کویت به چشم ما رسدپنجه ٔ مژگان زند گل بر سر دستار ما.رجوع به
خوشنامیلغتنامه دهخداخوشنامی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . واقع در جنوب باختری ابهر کنار راه عمومی قیدار به آب گرم . کوهستانی و سردسیر با 382 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
زشت نامیلغتنامه دهخدازشت نامی . [ زِ ] (حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن . (از ناظم الاطباء). بدنامی . شهرت یافتن به بدی و زشتی : اگرکردمی بر تو این بد نهان مرا زشت نامی بدی در جهان . فردوسی .بر مهتران زشت نامی بودسپهبد به مردم
زنده نامیلغتنامه دهخدازنده نامی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکنامی . خوشنامی . جاویدانی نام : خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).<