ناهمایونلغتنامه دهخداناهمایون . [ هَُ ] (ص مرکب ) شوم . نامبارک . در بیت زیر مجازاً زشت . ناپسند : سخن کز دهن ناهمایون جهدچو ماری است کز خانه بیرون جهد.بوشکور.
درگیری ناهمگونasymmetric engagementواژههای مصوب فرهنگستاننبرد بین نیروهایی که ازلحاظ نیرو و تجهیزات توانمندیهای یکسانی ندارند
راهبُرد ناهمگونasymmetric strategyواژههای مصوب فرهنگستانسازماندهی و بهرهگیری از توانمندیهای نیرویی ضعیف در برابر نیرویی قوی
شومفرهنگ مترادف و متضادبداختر، بدشگون، بدیمن، مشئوم، منحوس، ناخجسته، نامبارک، نامسعود، نامیمون، ناهماگون، ناهمایون، نحس ≠ خجسته، مبارک، میمون، همایون
شوملغتنامه دهخداشوم . (از ع ، ص ) ناخجسته . نامبارک . نحس . بفال بد. بداغور. بدبخت . نامیمون . میشوم . مشئوم . بدیمن . ناهمایون . نافرخنده . (یادداشت مؤلف ) : آه از این جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ. رودکی .چون کلاژه ه
ابوشکورلغتنامه دهخداابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور را داستانی منظوم به بحر مت
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد :