ناوکیلغتنامه دهخداناوکی . [ وَ] (ص نسبی ) منسوب به ناوک است . رجوع به ناوک شود.- تیر ناوکی ؛ حظوه . (تفلیسی ) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک [ و ؟ ] خوشه ٔ جو باد آژده . شاکر بخاری (از حاشیه ٔ فرهنگ اس
ناوکلغتنامه دهخداناوک . [ وَ ] (اِ مصغر) (از: ناو + ک ، تصغیر و نسبت و شباهت ) ناوه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصغر ناو است . (برهان قاطع). ناو خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). || نوعی از تیر باشد و آن تیری است کوچک . و بعضی گویند آلتی است چوبین و میان خالی که تیر ناوک را در میان آن گذاشته م
ناوقهلغتنامه دهخداناوقه . [ ق َ ] (اِ) عبارت است از آن مقدار آب که شخصی در میان آب روَد و به مقدار یک گز میان هر دو پای بگشاید و آب به زیر دو زانوی او برسد آن مقدار آب را ناوقه گویند : و گویند که ناوقه عبارت از آن است که مردی در میان آب روَد و هر دو زانو بر زمین نهد و ب
ناوک عصبیneural groove, medullary grooveواژههای مصوب فرهنگستانناوکی که در فرایند شکلگیری لولۀ عصبی و در نتیجۀ فرورفتگی صفحۀ عصبی رویان و به یکدیگر نزدیک شدن لبههای ایجادشده به وجود میآید
ناوک انداختنلغتنامه دهخداناوک انداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پرتاب کردن ناوک . افکندن ناوک : گر ناوکی اندازدعمدا بنشاندپیکان پسین ناوک در پیشین سوفار.منوچهری .
حسبانةلغتنامه دهخداحسبانة. [ ح ُ ن َ ] (ع اِ) یکی حسبان . بالش خرد. (مهذب الاسماء). || تیر ناوکی . (مهذب الاسماء). تیر خرد. ج ، حسبان . || مورچه . || صاعقة. || ابر.
قالتلغتنامه دهخداقالت . [ ل َ ] (ع اِ) قال . در مقابل حال . حرکات و سکنات : و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد. (اسرارالتوحید ص 235).قالت من نیمروزحالت من نیمشب تیغ کشد هندوئی تیر زند ناوکی .خاقانی .</p
سوکفرهنگ فارسی عمیدخار خوشۀ گندم؛ سیخهای نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم میروید؛ داسه: ◻︎ اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشهٴ جو باد آژده (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹).