ناپاکلغتنامه دهخداناپاک . (ص مرکب ) آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز : با دل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت . <p
ناپاکفرهنگ فارسی معین(ص .)1 - چرکین . 2 - آلوده . 3 - حرام . 4 - بدکاره ، بدکردار. 5 - نجس . 6 - کافر. 7 - غدار. 8 - کسی که در حال جنایت است . 9 - زشت ، بد. 10 - غیرخالص ، مغشوش .
چناغلغتنامه دهخداچناغ . [ چ َ / چ ُ ](اِ) نوعی از ماهی باشد. (برهان ). نوعی از ماهی دریایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی که اره ماهی نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چو برزد سر از کوه رخشان چراغ زمین شد به کردار
چناقلغتنامه دهخداچناق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر که در 36 هزارگزی کلیبر واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 18 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ سلین چای . محصولش غلات . شغل اهالی
چناقچیلغتنامه دهخداچناقچی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 51</
ناپاکرولغتنامه دهخداناپاکرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بدروش . نکوهیده رفتار. بدسیرت . بدکار : کز این کمزنی بود و ناپاکروکلاهش ببازار و میزر گرو.سعدی (بوستان چ یوسفی ص 95).
ناپاکزادهلغتنامه دهخداناپاکزاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خشوک . ولدالزنا. سند. سنده . سندره . بدنژاد. حرام زاده . که اصیل و نسیب نیست . که نژاده نیست . که از نسل و نطفه ٔ پاک نیست : ز ناپاکزاده مدارید امیدکه زنگی به شستن نگرددسپید.<b
ناپاک درونلغتنامه دهخداناپاک درون . [ دَ ] (ص مرکب ) بدنهاد. کج اعتقاد. بدنیت . ناپارسا. که ضمیری پاک ندارد.
ناپاک دستلغتنامه دهخداناپاک دست . [ دَ ] (ص مرکب ) خائن . که صحت عمل ندارد. که درستکار نیست . خیانتکار.
ناپاک دیولغتنامه دهخداناپاک دیو. [ وْ ] (اِ مرکب ) شیطان . اهریمن : نه من کشتم او را که ناپاک دیوببرد از دلم ترس گیهان خدیو. فردوسی .|| دیو ناپاک . پلید.
ناپاک زنلغتنامه دهخداناپاک زن .[ زَ ] (اِ مرکب ) زن ناپاک . زن بدکاره : نشان بداندیش ناپاک زن بگفتند با شاه و با انجمن . فردوسی .بدو گفت از این کار ناپاک زن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .
ناپاک تنلغتنامه دهخداناپاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) ناپارسا. بی عفت . ناپرهیزگار. بدکاره : شد آن جادوی زشت و ناپاک تن به نزد زریر آن سر انجمن .دقیقی .که آرمت با دخت ناپاک تن کشم زارتان بر سر انجمن . فردوسی .