ناپاک دینلغتنامه دهخداناپاک دین . (ص مرکب ) کافر. ملحد. بی دین . (ناظم الاطباء). بددین . کج اعتقاد. که بر دین راست و درست نیست . که صاحب دین پاک نیست : تو دانی که ارجاسب ناپاک دین بیامد به کین با سواران چین . فردوسی .بدو گفت ضحاک ناپاک
چناغلغتنامه دهخداچناغ . [ چ َ / چ ُ ](اِ) نوعی از ماهی باشد. (برهان ). نوعی از ماهی دریایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی که اره ماهی نیز گویند. (ناظم الاطباء) : چو برزد سر از کوه رخشان چراغ زمین شد به کردار
چناقلغتنامه دهخداچناق . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر که در 36 هزارگزی کلیبر واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 18 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ سلین چای . محصولش غلات . شغل اهالی
چناقچیلغتنامه دهخداچناقچی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 9 هزارگزی خاور خداآفرین و 33 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 51</
نماملغتنامه دهخدانمام . [ ن َم ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). غماز. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کسی که آنچه از دیگران درباره ٔ شخصی بشنود به گوش او برساند. (فرهنگ فارسی معین ). بائع. ساعی . واشی . مؤاثی . نَمّاس . نَمّ
دورویلغتنامه دهخدادوروی . [ دُ ] (ص مرکب ) دورو. دوسو. که دارای دورویه است : دوروی است خورشید آیینه وش یکی روی در چین یکی در حبش . نظامی .کاغذ ورق دوروی داردکآماجگه از دوسوی دارد. نظامی .بلبل آن به
دینلغتنامه دهخدادین . (اِ)کیش . (منتهی الارب ). ملة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). صبغة. (ترجمان القرآن ). طریقت . شریعت . مقابل کفر. (یادداشت مرحوم دهخدا). در سانسکریت و گاتها و دیگر بخشهای اوستا مکرر کلمه ٔ «دئنا» آمده دین در گاتهابمعانی مختلف کیش ، خصایص روحی ، تشخص معنوی و وجدان بکار رفت
رشکلغتنامه دهخدارشک . [ رَ ] (اِ)حسد و رقابت و حسادت . (ناظم الاطباء). حسد. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حسد. (از لغت فرس اسدی ). حسدی است که محبت را بر محبوب طاری بود. (لغت محلی شوشتر از ادات الفضلا). غَبْطه .غِبْطه . (منتهی الارب ). غیرت ، با لفظ خوردن و کردن
ناپاکلغتنامه دهخداناپاک . (ص مرکب ) آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز : با دل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت . <p
ناپاکفرهنگ فارسی معین(ص .)1 - چرکین . 2 - آلوده . 3 - حرام . 4 - بدکاره ، بدکردار. 5 - نجس . 6 - کافر. 7 - غدار. 8 - کسی که در حال جنایت است . 9 - زشت ، بد. 10 - غیرخالص ، مغشوش .
ناپاکلغتنامه دهخداناپاک . (ص مرکب ) آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز : با دل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت . <p