ناگمانلغتنامه دهخداناگمان . [ گ ُ ] (ق مرکب ) بی گمان . بی شک . بی خیال . بی شبهه . || غیرمترقب . نابیوسان .
ناچمانلغتنامه دهخداناچمان . [ چ َ ] (نف مرکب ) عاجز و ناتوان در حرکت . (ناظم الاطباء). ناخرام . بی حرکت . ناخوش احوال . بی حال . که چمیدن و خرامیدن نتواند : همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران . فردوسی .فرنگیس نالنده بود
نایمانلغتنامه دهخدانایمان . [ ] (اِخ ) نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را [ قوم نایمان را ] در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشک