نباشیلغتنامه دهخدانباشی . [ ن َب ْ با ] (حامص )کفن آهنجی . (ناظم الاطباء). نبش قبر کردن . شکافتن قبرو دزدیدن کفن . عمل نباش . رجوع به نبش و نباش شود.
نبشیلغتنامه دهخدانبشی . [ ن َ ] (ص نسبی ، اِ) در اصطلاح بنایان ، کاشی یا آجری که ملتقای دو سطح آن زاویه ٔ قائمه تشکیل ندهد بلکه بوسیله ٔ سطح کم عرض دیگری دو سطح آن به هم پیوندد. آجری که لبه ٔ تیز نداشته باشد.
نبشیفرهنگ فارسی معین(نَ) (ص نسب .) 1 - هر چیز نبش دار. 2 - آجر یا کاشی که لبة تیز نداشته باشد. 3 - تیرآهن .
تَکُونَفرهنگ واژگان قرآنکه باشد - که باشی ("که نباشی" در ترکیبی مانند : "إِنِّي أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ ﭐلْجَاهِلِينَ (هود46):تو را پند مي دهم تا از جاهلان نباشي")
زیشانلغتنامه دهخدازیشان . (حرف اضافه + ضمیر) از ایشان : بکوش ای دوست تا زیشان نباشی به ظلمت خوار و سرگردان نباشی . ناصرخسرو.رجوع به «از» و«ایشان » شود.
لَمْ تَکُنفرهنگ واژگان قرآننباشي ( درآيه "قَالُواْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ ﭐلْوَاعِظِينَ")