نثرلغتنامه دهخدانثر. [ ن َ ] (ع ص ) پراکنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || (اِ) سخن پاشیده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). کلامی که شعر نباشد. (فرهنگ نظام ). سخن پراکنده و غیرمنظوم ، برخلاف نظم که سخن منظوم و شعر را گویند. (ناظم الاطباء). خلاف نظم .
نثرلغتنامه دهخدانثر. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) آنچه پراکنده گردد و بریزد از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نئطرلغتنامه دهخدانئطر. [ ن ِءْ طِ ] (ع اِ) نیطر. داهیة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). آفت . آسیب . سختی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد نیک زیرک و فهیم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
نترلغتنامه دهخدانتر. [ ن َ ] (ع مص ) سر نره مالیدن به وقت بول و کشیدن آن به درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر قضیب مالیدن به وقت شاش کردن و کشیدن آن به درشتی . (فرهنگ خطی ). سرِ اندام بمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سرِ اندام بمالیدن به وقت بول کردن و به عنف کشیدن . (زوزنی ). || شکافتن ج
نترلغتنامه دهخدانتر. [ ن َ ت َ ] (ع مص ) تباه شدن و ضایع گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فاسد و ضایع شدن . تباه شدن . ضایع شدن . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). تباه شدن و ضایع شدن کار. (فرهنگ خطی ).
نثیرلغتنامه دهخدانثیر. [ ن َ ] (ع اِ) عطسه ٔ ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || (ص ) منثور. (اقرب الموارد) (المنجد) : سوزنی در سلک مدح خسرو دریادل آرهرچه در دریای خاطر لؤلؤی داری نثیر. سوزنی .|| (مص ) بینی افشا
نطرلغتنامه دهخدانطر. [ ن َ ] (ع مص ) باغبانی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نخلستان و موستان و کشتزار را حفاظت کردن . (از اقرب الموارد). بیدار ماندن و پاسداری کردن موستان و زراعت را. (از المنجد). نطارة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). || عین چیزی را حفاظت کرد
نثرةلغتنامه دهخدانثرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) نام دو ستاره ٔ نزدیک یکدیگر از منازل ماه ، ومیان آنها فرق یک وجب و در آن اندکی سپیدی مانان به ابرپاره ، و آن بینی اسد است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ابوریحان بیرونی در شرح منازل قمر آرد: و نام هشتم منزل نثره ، ای بینی شیر و جای خلمش ، دو کوکب است
نثرهلغتنامه دهخدانثره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِخ )نثرة. رجوع به نثرة شود : و نثر او از نثره ٔ آسمان حکایت کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
نثرةلغتنامه دهخدانثرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) بن بینی ، یا اندرون بینی و آنچه متصل آن باشد، یا گشادگی میان دو بروت مردم و شیر، محاذی وتره ٔبینی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بینی شیر، و جای خلمش . (از التفهیم ). فرجه ٔ میان شاربین ، و بر طرف انف [ = پره ٔ بینی ] نیز اطلاق شود، و بینی هم گفته شده
نثرةلغتنامه دهخدانثرة. [ ن َ رَ ] (اِخ ) نام دو ستاره ٔ نزدیک یکدیگر از منازل ماه ، ومیان آنها فرق یک وجب و در آن اندکی سپیدی مانان به ابرپاره ، و آن بینی اسد است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ابوریحان بیرونی در شرح منازل قمر آرد: و نام هشتم منزل نثره ، ای بینی شیر و جای خلمش ، دو کوکب است
نثرهلغتنامه دهخدانثره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِخ )نثرة. رجوع به نثرة شود : و نثر او از نثره ٔ آسمان حکایت کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
نثرةلغتنامه دهخدانثرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) بن بینی ، یا اندرون بینی و آنچه متصل آن باشد، یا گشادگی میان دو بروت مردم و شیر، محاذی وتره ٔبینی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بینی شیر، و جای خلمش . (از التفهیم ). فرجه ٔ میان شاربین ، و بر طرف انف [ = پره ٔ بینی ] نیز اطلاق شود، و بینی هم گفته شده
نثری گیلانیلغتنامه دهخدانثری گیلانی . [ ن َ ی ِ گی ] (اِخ ) (مولانا) از شاعران قرن دهم هجری است ، به روایت صادقی کتابدار مؤلف مجمع الخواص «سخنان ملحدانه از وی سر میزد، گویا از شآمت بداعتقادیش بوده که به دست مختار سلطان شرف الدین نابود گردید». او راست :همه شب رهزن خواب دوجهانم که به خواب نرو
حنثرلغتنامه دهخداحنثر. [ ح َ ث َ ] (ع ص ) حنثری . مرد احمق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جنثرلغتنامه دهخداجنثر. [ ج ُ ث ُ ] (ع ص ، اِ) شتر نر کلان فربه . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). جناثر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَنثَر شود.
جنثرلغتنامه دهخداجنثر. [ ج َ ث َ ] (ع ص ، اِ) شتر نر کلان فربه . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خنثرلغتنامه دهخداخنثر. [ خ َ / خ ُ ث َ ] (ع اِ) چیزی حقیر و فرومایه که از متاع قوم بعد رفتن آن در جایی افتاده ماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). خَنَثِر. خِنثِر. خنُثُر.
متنثرلغتنامه دهخدامتنثر. [ م ُ ت َ ن َث ْ ث ِ ] (ع ص ) پراکنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تنثر شود.