نجاتلغتنامه دهخدانجات . [ ن َ ] (ع اِمص ) رهائی . خلاصی . آزادی . (ناظم الاطباء). رستگاری . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (دهار). رستن . (فرهنگ نظام ). نجاح . برستن . رهائی یافتن . منجا. منجات . نجاء. پرماس . خلاص . (یادداشت مؤلف ) : و از آن نجات یافتم ن
نجاتلغتنامه دهخدانجات . [ ن ِ ] (اِخ ) عبدالعالی (یا عبدالعال ) (میر...) ، فرزند میر محمدمؤمن حسینی . از شاعران قرن دوازدهم هجری [ معاصر با حزین و نصرآبادی ] و از منشیان و مستوفیان بنام عهد صفوی است . وی مدتی سمت کتابداری در کتابخانه ٔ شاه سلطان حسین صفوی داشته و به عقیده ٔ آذر «نستعلیق را خ
نجاتلغتنامه دهخدانجات . [ ن ِ ] (اِخ ) محمدحسین (میرزا...)، ملقب به معین الاسلام . از متأخرین شعر است . وی داستان بوزاسف و بلوهر را بعنوان «کلید بهشت » به نظم آورده است و ماده ٔ تاریخ آن را (1310 هَ . ق .) چنین سروده :به تاریخ ختمش نجات این نوشت عطاآ
نجاثلغتنامه دهخدانجاث . [ ن َج ْ جا ] (ع ص )تفتیش کننده . بازکاونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). جستجوکننده در کارها. (اقرب الموارد).
نجادلغتنامه دهخدانجاد. [ ن َج ْ جا ] (ع ص ) فراش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه بستر و بالین دوزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بستر و بالین سازد. (ناظم الاطباء). مصلی دوز. (یادداشت مؤلف ).
نجادلغتنامه دهخدانجاد. [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نجد. رجوع به نجد شود. || حمایل تیغ. (منتهی الارب ). بند شمشیر که بر دوش و سینه حمایل اندازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حمایل شمشیر. (ناظم الاطباء). دوال شمشیر. (مهذب الاسما). || طویل النجاد؛ مرد درازقامت . (منتهی الارب ). کنایه از طویل القامة است .
نزادلغتنامه دهخدانزاد. [ ن َ ] (اِ) نژاد. نسب . نُسْبة. نِسْبة. (منتهی الارب ): عَدْفة؛ بن ونزاد هر چیزی . نُحاز، نِحاز؛ اصل و نزاد. نصاب ؛ نزاد و اصل هر چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به نژاد شود.
نجاتیلغتنامه دهخدانجاتی . [ ن ِ ] (اِخ )اسماعیل (ملا...)، فرزند ملا ابراهیم استرآبادی ، متخلص به نجاتی . از شاعران قرن دهم هجری است . او راست :آمد بهار و هر طرفی صوت بلبلی است ساقی بیار می که عجب موسم گلی است .(از تحفه ٔ سامی ص 82
نجاتیافتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ] نجاتیافتنی، رهاییدنی، رَستنی نجاتیافته، رستگار، بهشتی، مفلح، آزاد، وارسته، رهایییافته فاتح، کامیاب، موفق مرخص، خلاص
نجات 2rescueواژههای مصوب فرهنگستانعملیاتی که در آن نیروهای آموزشدیده، سانحهدیدگان را از وضعیت بهوجودآمده به حالت ایمنی و سلامت برسانند
rescuesدیکشنری انگلیسی به فارسینجات می دهد، نجات، رهایی، خلاصی، فراغت، نجات دادن، رهانیدن، رهایی دادن، خلاص کردن
نجات دادنلغتنامه دهخدانجات دادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن . آزاد نمودن . خلاص نمودن . (ناظم الاطباء). انجاء. رهانیدن : خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا.خاقانی
نجات یافتنلغتنامه دهخدانجات یافتن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . رستگار گشتن . آزاد شدن . (ناظم الاطباء). ابلال . بلول . رستن . رهیدن . رسته شدن : خلق یکسر روی زی ایشان نهادکس به بت زآتش کجا یابد نجات ؟ <p cl
نجاتی نیشابوریلغتنامه دهخدانجاتی نیشابوری . [ ن ِ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ )محمودبن عمر، ملقب به حمیدالدین و مکنی به ابوعبداﷲ. وی تاریخ عتبی را به سال 709 هَ . ق . شرح و ترجمه کرده و نیز رساله ای در عروض بنام «الکافیة فی العروض » تصنیف کرد
نجات آبادلغتنامه دهخدانجات آباد. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس ، در 110 هزارگزی شمال طبس و 6 هزارگزی راه دستگردان به یخاب ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 100 تن سک
چتر نجاتلغتنامه دهخداچتر نجات . [ چ َ رِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چتری که بوسیله ٔ آن از هوا بزمین فرودآیند. چتر مخصوصی که خلبانان یا مسافران هواپیما هنگام خطر خود را بدان وسیله در فضا رها کنند وبزمین فرودآیند و نجات یابند. چتری که چتربازان با آن چتر از فراز ارتفاعات یا از درون بالن و هواپی
روز نجاتلغتنامه دهخداروز نجات . [ زِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت . || روز خلاص از دست دشمن . (شرفنامه ٔ منیری ).
سادات نجاتلغتنامه دهخداسادات نجات . [ ن َ ](اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 72 هزارگزی باختری اهواز. بین راه آهی و راه شوسه ٔ اهواز به اندیمشک و شمال سد شاهور. جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است . آب آن از رودخانه ، و محصول آن غلات اس
کارخانجاتلغتنامه دهخداکارخانجات . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ج ِ کارخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به کارخانه شود : احدی از غلامان و ملازمان پادشاه بدون تعلیقه ٔ ناظر از کارخانجات چیزی نبرند. (تذکرة الملوک چ 2 ص <span
فرنجاتلغتنامه دهخدافرنجات . [ ف َ رِ ] (اِ) شبنم . (بحر الجواهر). اسم فارسی شبنم است که به عربی صقیع نامند. (فهرست مخزن الادویه ).