نجاحلغتنامه دهخدانجاح . [ ن َ ] (اِخ ) ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هَ . ق . از طرف سلسله ٔ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسله ٔ بنی نجاح زبید است . رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص
نجاحلغتنامه دهخدانجاح . [ ن َ ] (ع اِمص ) پیروزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فیروزی . (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسما). کامیابی . کامروائی . ظفر. فوز. (یادداشت مؤلف ) : سلطان به جناح نجاح و بر فر و بال اقبال روی به غزنه آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
گنجایهلغتنامه دهخداگنجایه . [ گ ُ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) گنجایش . (شعوری ج 2 ورق 327) (ناظم الاطباء). گنجا. گنج . (شعوری ایضاً،) : تاب آن حسن که بر هفت فلک گنجایه ست <b
نجاحةلغتنامه دهخدانجاحة. [ ن َ ح َ ] (ع اِمص ) شکیبائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد).
آل نجاحلغتنامه دهخداآل نجاح . [ ل ِ ن َ ] (اِخ ) طائفه ای از سلاطین اسلام که در زبید مدتی حکم رانده اند (412-553 هَ .ق .). سرسلسله ٔ آنان نجاح مملوک حبشی مرجان از ملوک بنی زیاد بود و در زمان او در زبید حکومت میکرد و در سال <span
جیشلغتنامه دهخداجیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن نجاح . از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ . ق . امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است . (طبقات سلاطین اسلام ص 82</
نجاحةلغتنامه دهخدانجاحة. [ ن َ ح َ ] (ع اِمص ) شکیبائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد).
اثعنجاحلغتنامه دهخدااثعنجاح . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) بسیار و پیاپی باریدن : اثعنجح المطر. (منتهی الارب ).
ابوالنجاحلغتنامه دهخداابوالنجاح . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) احمدبن علی عدوی دمشقی . رجوع به احمد... شود.
آل نجاحلغتنامه دهخداآل نجاح . [ ل ِ ن َ ] (اِخ ) طائفه ای از سلاطین اسلام که در زبید مدتی حکم رانده اند (412-553 هَ .ق .). سرسلسله ٔ آنان نجاح مملوک حبشی مرجان از ملوک بنی زیاد بود و در زمان او در زبید حکومت میکرد و در سال <span
انجاحلغتنامه دهخداانجاح . [ اِ ] (ع مص ) برآمدن حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رواشدن حاجت . (آنندراج ). برآورده شدن حاجت . (از اقرب الموارد). روا شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || برآوردن حاجت را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رواکردن حاجت . (غیاث ا