نحنحلغتنامه دهخدانحنح . [ ن َ ن َ ] (ع ص ) بخیل . (ناظم الاطباء). بخیل لئیم . (از اقرب الموارد). ج ، نحانح ، نحانحة. || نحنح النفس ؛ طیب النفس . (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال : ما انا بنحنح النفس عن کذا؛ ای ما انا بطیب النفس عنه . (از اقرب الموارد).
نعنعلغتنامه دهخدانعنع. [ ن ُ ن ُ ] (ع ص ) مرد دراز مضطرب خلقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || فرج باریک و دراز و فروهشته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
نعنعلغتنامه دهخدانعنع. [ ن َ ن َ / ن ُ ن ُ ] (ع اِ) پودینه . (منتهی الارب ). نعناع . پودنه . (دهار). پودینه ٔ باغی . (از بحر الجواهر). رجوع به نعنا و نعناع شود : می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیرمی کشم از برگ نعنع وسمه بر ابر
نهنهلغتنامه دهخدانهنه . [ ن َ ن َه ْ ] (ع اِ) جامه ٔ تنگ بافته . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ثوب رقیق النسج . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
نعناعدیکشنری عربی به فارسیضرابخانه , سکه زني , ضرب سکه , سکه زدن , اختراع کردن , ساختن , جعل کردن , نعناع , شيريني معطر با نعناع , نو , بکر , نعناع بياباني , قرص نعناع
نحنحةلغتنامه دهخدانحنحة. [ ن َ ن َ ح َ ] (ع مص ) گردان شدن آواز در شکم . || گلو روشن کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخوفیدن . (زوزنی ). خفیدن . تنحنح کردن . (یادداشت مؤلف ). || به زشتی و درشتی برگردانیدن شتر را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). به زشتی و درشتی دور کردن سائل را. (ا
نحانحةلغتنامه دهخدانحانحة. [ ن َ ن ِ ح َ ] (ع اِ) بخیلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم بخیل و لئیم . واحد آن نحنح است . (از اقرب الموارد). رجوع به نحنح شود.
نحملغتنامه دهخدانحم . [ ن َ ] (ع مص ) گلو روشن کردن و رخیدن یا دم سرد و ناله برآوردن همچو زحیر یا فوق از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). گلو روشن کردن و نحنح نمودن و دم سرد برآوردن و ناله برآوردن همچون زحیر یا فوق آن . (ناظم الاطباء). نحیم . نحمان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تنحنح کر
نحنحةلغتنامه دهخدانحنحة. [ ن َ ن َ ح َ ] (ع مص ) گردان شدن آواز در شکم . || گلو روشن کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخوفیدن . (زوزنی ). خفیدن . تنحنح کردن . (یادداشت مؤلف ). || به زشتی و درشتی برگردانیدن شتر را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). به زشتی و درشتی دور کردن سائل را. (ا
متنحنحلغتنامه دهخدامتنحنح . [ م ُ ت َ ن َ ن ِ ] (ع ص ) کسی که آواز آه آه را مکرر میکند و گلو را صاف وروشن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحنح شود.
تنحنحلغتنامه دهخداتنحنح . [ ت َ ن َ ن ُ ] (ع مص ) متردد گشتن آواز در شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلو روشن کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گلو صاف کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خفیدن . (زوزنی ). سرفه ٔ بعمد. سرفه ٔ نرم کردن برای بیرون کردن خلط
تنحنحفرهنگ فارسی عمیدصدا از سینه درآوردن؛ صاف کردن سینه و گلو که صدا روشن و صاف بیرون بیاید؛ پاک کردن گلو با بازدم کوتاه و شدید.