نخجیرواللغتنامه دهخدانخجیروال . [ ن َ جیرْ ] (ص مرکب ) مرد شکاری . شکارکننده . (انجمن آرا). مرد شکارکننده . شکارچی . صیاد. (فرهنگ خطی ). || نخجیرانگیز. (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). آهوگردان . حشرت . (یادداشت مؤلف ) : نخجیروالان این مَلِک راشاگرد باشد فزون ز بهرام .
نخجیروالفرهنگ فارسی عمیدنخجیربان؛ نخجیرزن؛ نخجیرگیر؛ شکارچی؛ شکاربان: ◻︎ نخجیروالان اینملک را / شاگرد باشد فزون ز بهرام (فرخی: ۲۲۳).
نخجیرانگیزلغتنامه دهخدانخجیرانگیز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نخجیروال . (فرهنگ اسدی ). آهوگردان . شکارگردان .
آهوگردانلغتنامه دهخداآهوگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه آهوان را در صحرا راند بجائی که شاه یاامیر به آسانی شکار توانند کرد. نخجیروال . نجاشی .
حشرتلغتنامه دهخداحشرت . [ ح َ رَ ] (ع اِ) نخجیروال . آهوگردان : سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبه ٔ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب . خداوند. بزرگ . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ چیزی . (فرهنگ رشیدی ). در پهلوی پان و در اوستا و سانسکریت پانه