نخل بندفرهنگ فارسی عمیدکسی که از موم یا کاغذ گل و درخت مصنوعی درست کند: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
نخل بندفرهنگ فارسی معین( ~. بَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) کسی که از موم یا کاغذ، درخت یا گل مصنوعی درست می کند.
نخللغتنامه دهخدانخل . [ ن َ ] (ع اِ) درخت خرما. (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). خرمادرخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نخیل . (مهذب الاسماء). خرمابن . (مهذب الاسما) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (منتهی الارب ). نخیل لینة. عذق . عقار. باسقه .(یاددا
نخچیللغتنامه دهخدانخچیل . [ ن َ ] (اِ) نخچل . گرفتن اندام با دو سر ناخن دست یادو انگشت چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج ). نخچل . نشکنج . (ناظم الاطباء). نخجل . (جهانگیری ).
نخچللغتنامه دهخدانخچل . [ ن َ چ َ / ن َ چ ُ ] (اِ) آن چیزی است که به سر دو ناخن گیرند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گرفتن اندام باشد با دو سر ناخن یا دو سر انگشت دست ، چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از جهانگیری ). نخچل = نخچر = نخچیل . (حاشی
نخیللغتنامه دهخدانخیل . [ ن َ ] (ع اِ) خرمابن . (ناظم الاطباء). درخت خرما. || درختهای خرما. (آنندراج ). ج ِ نخل . (از ناظم الاطباء) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل .سعدی .
نخلفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) از درختان گرمسیری با تنۀ استوانهای و بیشاخه و برگهای بزرگ و دارای بریدگیهای عمیق؛ درخت خرما.۲. [قدیمی] تابوت.۳. [قدیمی] عماری.۴. [قدیمی] آرایش تابوت مرده.۵. [قدیمی] گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند.
نخلبندلغتنامه دهخدانخلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) از: نخل + بند، بمعنی کسی که نخل می بندد، یعنی سازنده ٔ شبیه نخل . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شخصی را گویند که صورتهای درختان و میوه را از موم سازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). که درخت و گل و میوه ٔ گوناگون از موم می ساخته و زینت ر
تیزیلغتنامه دهخداتیزی . (حامص ) تیز بودن . تند بودن . مقابل کندی . (فرهنگ فارسی معین ). ... معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است . (برهان ). مقابل کندی چون تیزی تیر و تیغ و جز آن و سرشار از صفات اوست و با لفظ دادن و داشتن مستعمل ... (آنندراج ). ... تندی و برندگی . (ناظم الاطباء). غرا
عینلغتنامه دهخداعین . [ ع َ ] (ع اِ) حرفیست از حروف هجا حلقیة و مجهورة، و لازم است که آشکار کردن آن نرم باشد و در آن مبالغه نگردد، چه آن را مکروه دانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام حرف هجدهم از الفبای عربی (ابتثی ) و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی و حرف بیست ویکم از الفبای فارسی .
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز آنها. (ناظم الاطباء). مفصل
نخللغتنامه دهخدانخل . [ ن َ ] (ع اِ) درخت خرما. (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). خرمادرخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). نخیل . (مهذب الاسماء). خرمابن . (مهذب الاسما) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (منتهی الارب ). نخیل لینة. عذق . عقار. باسقه .(یاددا
نخلفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) از درختان گرمسیری با تنۀ استوانهای و بیشاخه و برگهای بزرگ و دارای بریدگیهای عمیق؛ درخت خرما.۲. [قدیمی] تابوت.۳. [قدیمی] عماری.۴. [قدیمی] آرایش تابوت مرده.۵. [قدیمی] گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند.
پنیر نخللغتنامه دهخداپنیر نخل . [ پ َ رِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است شیرین سپیدرنگ قریب به طعم شیر که در درون گلوگاه و سر نخل جای دارد و چون آن را ببرند یا زخمی برآن کنند نخل از ثمر بازماند. جمار. شحم النخل . لب ّالنخل . قلب النخل . پنیر خرما. رجوع به پنیر خرما شود.
تازه نخللغتنامه دهخداتازه نخل . [ زَ / زِ ن َ ] (اِ مرکب ) نخل تازه . خرمابن جوان و سرسبز. نخل نورسته و باطراوت . خرمابن شاداب و بارور : ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن ز خشک بید هر افسرده دل چه آری یاد؟ خاقان
خصلفةالنخللغتنامه دهخداخصلفةالنخل . [ خ َ ل َ ف َ تُن ْ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبکی بار خرمابن . (از منتهی الارب ). صواب بضاد معجم یعنی خضافةالنخل است . (منتهی الارب ).
متنخللغتنامه دهخدامتنخل . [ م ُ ت َ ن َخ ْ خ ِ ] (اِخ ) مالک بن عویمربن عثمان هذلی . ملقب به ابواثیله ، شاعری است از نوابغ هذیل . صاحب اغانی قصیده ای را باو نسبت داده است که در رثاء پسرش اثیله گفته است . (از اعلام زرکلی ج 3ص 829</spa
متنخللغتنامه دهخدامتنخل . [ م ُ ت َ ن َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آن که بهترین را برگزیند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که برمیگزیند بهترین چیزی را.(ناظم الاطباء). || بیزنده و غربال کننده .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به تنخل شود.