نخیزلغتنامه دهخدانخیز. [ ن َ ] (ص ) مردم فرومایه و کمینه . (برهان قاطع). پست . دون . ناکس . (ناظم الاطباء). || (اِ) کمین . (ناظم الاطباء). رجوع به نخیزگاه شود. || تخمدان و قلمه زار. (ناظم الاطباء). || (ص ) درشت . گنده . (ناظم الاطباء).
نخیزفرهنگ فارسی عمید۱. کمینگاه؛ نخیزگاه.۲. تخمدان.۳. جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جابهجا کنند.
نخزلغتنامه دهخدانخز. [ ن َ ] (ع مص ) به کارد و جز آن زدن . || دردناک و رنجیده ساختن به سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نخچیزلغتنامه دهخدانخچیز. [ ن َ ] (ص ) پیچیده . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). درهم گشته . (برهان قاطع). نوردیده . (فرهنگ خطی ) : به جامه خواب راگلبیز بوده به شب تا صبح را نخچیز بوده (؟).میرنظمی (از شعوری ).
نخزلغتنامه دهخدانخز. [ ن َ خ ُ ] (اِ) بمعنی نخست باشد که اول و ابتداست ، و نخزین بمعنی نخستین . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف نخری است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نخری شود.
نخشلغتنامه دهخدانخش . [ ن َ ] (ع اِ) پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قسمتی از مال . (از المنجد). || (مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لاغر گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برانگیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
نخشلغتنامه دهخدانخش . [ ن َ خ َ ] (ع مص ) کهنه و پوسیده گردیدن اسفل و پائین چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
نخیزگاهلغتنامه دهخدانخیزگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) کمینگاه . (برهان قاطع) (لغت فرس ). رجوع به نخیز شود.
نخیرلغتنامه دهخدانخیر. [ ن َ ] (ص ) مردم فرومایه و کمینه . || (اِ) کمین ، چه نخیرگاه به معنی کمین گاه باشد. (برهان قاطع). نخیز. || تخمدان ، و آن زمینی باشد که شاخچه ٔ درخت را در آن فروبرند و تخم گل در آن پاشند تا سبز شود و از آنجا به جای دیگر نقل کنند. (برهان قاطع). مصحف نخیز است . (حاشیه ٔ ب
نخیرگاهلغتنامه دهخدانخیرگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) کمینگاه . (ناظم الاطباء). نخیزگاه . رجوع به نخیر و نخیز شود.
کمینفرهنگ مترادف و متضاد۱. بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه ۲. ترصد، مخفیشدن ۳. کمترین، کوچکترین ۴. ناتمام، ناقص ۵. پست، حقیر، دون
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غراب جای گرفتم در این غراب . مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز
نخیزگاهلغتنامه دهخدانخیزگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) کمینگاه . (برهان قاطع) (لغت فرس ). رجوع به نخیز شود.
رنخیزلغتنامه دهخدارنخیز. [ رِ ] (اِ) چوب بن خیش که آهنی که سکه خوانند بر سر آن کنند. و این کلمه را زنجیر نیز خوانند و زنخیر نیز آمده (به زای معجمه در اول و رای مهمله در آخر). واﷲ اعلم . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به رنجین شود.
ستنخیزلغتنامه دهخداستنخیز. [ س َ ت َ ] (اِ) مصحف و مخفف «رستخیز» = رستاخیز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان )(آنندراج ). رستخیز. (اوبهی ). رجوع به رستخیز شود.