ندیلغتنامه دهخداندی . [ ن َ دا ] (ع اِ) خاک نمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ثَری ̍. (اقرب الموارد) (از المنجد). || نم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار). تری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثاد. نداوت . ندوت . رطوبت . بلل . ج ، انداء، اندیة. || تری
ندیلغتنامه دهخداندی . [ ن َ دی ی ] (ع اِ) انجمن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). نادی . مجلس . (المنجد). انجمن روز یا انجمن مادامی که مجتمع باشند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجلس . جمعشدن گاه مردم . (فرهنگ خطی ). مجلس . مجمع. نادی . ندوة
ندیلغتنامه دهخداندی . [ ن ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ نداء است . رجوع به ندا و نداء شود : تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی . ادیب صابر.اگر مرا ندی ارجعی رسد امروزوگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.
ندیلغتنامه دهخداندی . [ ن َ ] (ع ص ) تر. نمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). نَدی ّ. (المنجد). || مردسخی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ندی الکف ؛ سخی و جوانمرد. (اقرب الموارد) (المنجد). نَدی ّ.
ندیلغتنامه دهخداندی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ) کوماج بر خاکستر نهاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوشت بر آتش افکنده .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت در آتش فروکرده . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
پالایة نادیNaudy filterواژههای مصوب فرهنگستانپالایة خطمحور یا شبکهمحور در حوزة مکان که بیهنجاریهایی با طولِموج کوتاهتر از طول پنجرة معین را آشکارسازی میکند و سپس آنها را با برونیابی از دادههای مجاور حذف میکند
روش نادیNaudy methodواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش خودکار، برپایة خط اندازهگیری برآورد ژرفا، که در آن محل و نوع بیهنجاری با استفاده از همبستگی متقابل دادههای خطی مغناطیسی مشاهدهشده با بیهنجاریهای نظری تعیین میشود
پندیلغتنامه دهخداپندی . [ پ َ ] (اِ) درتاج المصادر بیهقی در معنی کلمه ٔ حجلان گوید: برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن - انتهی . ظاهراً پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند بمعنی غلیواژ.
پندیلغتنامه دهخداپندی . [ پ َ ] (ص ) منسوب به پند : پذیرند از تو شاهنشاه صاحب همه گفتارها بندی و پندی .سوزنی .
ندیانلغتنامه دهخداندیان . [ ن َدْ ] (ع ص ) شجر ندیان ؛ درخت نمناک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مبتل . (المنجد).
ندیةلغتنامه دهخداندیة. [ ن َ دی ی َ ] (ع ص ) تأنیث نَدی ّ، به معنی مرطوب و نمدار. رجوع به نَدی ّ شود.
ندیدنیلغتنامه دهخداندیدنی . [ ن َ دی دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل رؤیت . که نتوان دیدش . که به چشم نیاید. نامرئی .لایری . ناپدید. || که درخور دیدن نیست . که لایق دیدن و تماشا نیست . که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست . مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا <
ندیمیلغتنامه دهخداندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی
ندیانلغتنامه دهخداندیان . [ ن َدْ ] (ع ص ) شجر ندیان ؛ درخت نمناک . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مبتل . (المنجد).
ندیةلغتنامه دهخداندیة. [ ن َ دی ی َ ] (ع ص ) تأنیث نَدی ّ، به معنی مرطوب و نمدار. رجوع به نَدی ّ شود.
ندیدنیلغتنامه دهخداندیدنی . [ ن َ دی دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل رؤیت . که نتوان دیدش . که به چشم نیاید. نامرئی .لایری . ناپدید. || که درخور دیدن نیست . که لایق دیدن و تماشا نیست . که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست . مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا <
ندیده انگاشتنلغتنامه دهخداندیده انگاشتن . [ ن َ دی دَ/ دِ اِ ت َ ] (مص مرکب ) غمض عین . ندیده گرفتن . به روی خود نیاوردن . تجاهل کردن . خود را به ندیدن زدن .
ندیمیلغتنامه دهخداندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی
دانشمندیلغتنامه دهخدادانشمندی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت دانشمند. کیفیت و چگونگی دانشمند. || با دانش بودن . دانشی بودن . عالمی . عالم بودن . دانشوری : چیست دانی سر دلداری و دانشمندی آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی . سعدی .|| فقا
دایلان کندیلغتنامه دهخدادایلان کندی .[ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو در 4/5هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 5هزارگزی جنوب شوسه ٔ پلدشت به ماکو با 20 تن سکنه . آب آن از رودخا
دباوندیلغتنامه دهخدادباوندی . [ دُ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به دباوند، ناحیتی در جبال ری . (الانساب سمعانی ). دماوندی . دنباوندی . رجوع به دماوندی و دنباوندی شود.
دربندیلغتنامه دهخدادربندی . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به دربند. رجوع به دربند شود. || (اِ) ظاهراً پارچه ای منسوب به دربند : از جقه و دربندی و تشریف سقرلاطخاصی به جهان فرق توان کرد ز عامی .نظام قاری (دیوان البسه ص
دربندیلغتنامه دهخدادربندی . [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ قدیمی قوچان به شیروان ، با 149</spa