نروکلغتنامه دهخدانروک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 108هزارگزی شمال شرقی کهنوج و 2هزارگزی مغرب راه ریگان به کهنوج در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع است و 200</s
نروکلغتنامه دهخدانروک . [ ن َ ] (اِ) نَرَک . بیخی باشد سفید همچو لعبت بربری و پلنگ آن را بسیار دوست می دارد و به عربی دواءالنمر خوانند. گویند پلنگ را زائیدن دشوار می باشد، چون یک بار زایید میداند که اگر آن بیخ را بخورد دیگر آبستن نمی شود، آن را پیدا می کند و می خورد و دیگر آبستن نمی شود و خوا
نروکفرهنگ فارسی معین(نَ) (ص .) (عا.) مانند نر. ؛زن ~1 - زن عقیم ، نازا. 2 - زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد.
پنیرکلغتنامه دهخداپنیرک . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که در مناطق معتدله روید با گلی سرخ و روشن و در طب بکار است . و شبیه به خطمی با برگهای خرد و همیشه میل به جانب آفتاب دارد و با گردش آفتاب بگردد. در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی آمده است : پنیرک گیاهی است ستبر و برگ او گرد هر جا که قرص خور
وکلغتنامه دهخداوک . [ -وک ] (پسوند) که در تلفظ اوک شود، چون در آخر اسمی درآید افاده ٔ مبالغه کند، چون رموک ، نروک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
نرکلغتنامه دهخدانرک . [ ن َ رَ ] (اِ) نَروک . مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود وبه رنگ پلنگ باشد، چه آن را در بیخ دم پلنگ یابند ونرک پلنگ گویند و به عربی حجرالنمر خوانند، هر جراحتی که ناسور شده باشد، آن را با آب بسایند و بمالند نیک گردد و هر زنی که قدری از آن بساید و
حجرالنمرلغتنامه دهخداحجرالنمر. [ ح َ ج َ رُن ْ ن َ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نرک پلنگ . سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و صاحب اختیار