نرگلغتنامه دهخدانرگ . [ ن َ ] (اِ) جرگه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نرگه شود. || حلقه زدن مردم را گویند به جهت محافظت شکار تا از میان بیرون نرود. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حلقه زدن لشکر برای شکار. (غیاث اللغات ). رده و پره باشد که به جهت شکار زنند تا شک
نرگفرهنگ فارسی عمید= جرگه: ◻︎ قابل اهل دل و لایق الفت نَبُوَد / جرگ و نرگی که در او شور محبت نَبُوَد (؟: لغتنامه: جرگ)
نرگفرهنگ فارسی معین(نَ) (اِ.) مهره ای کوچک و مخروطی شکل که در آن گل ها و رگ های بسیار بود و آن را در بیخ دم پلنگ یابند و نرگ پلنگ گویند، حجرالنمر.
نیریلغتنامه دهخدانیری . [ ن َی ْ ی ِ ] (اِخ ) میرزا طاهربن قدیم خان شیرازی . از شاعران قرن سیزدهم است . مدتی در هندوستان مداح حکمران دکن بود و در همان دیار به سال 1256 هَ .ق . درگذشت . او راست :چه جرم است آنکه دربند است و کس نادیده عصیانش همی دست سراف
نرگیلغتنامه دهخدانرگی . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان ارومیه ، در 12هزارگزی جنوب شرقی سلوانا، در دره ٔ معتدل هوائی واقع است و 405 تن سکنه دارد. آبش از دره ناری ، محصولش غلات و توتون و حبوبات ، شغل
نریلغتنامه دهخدانری . [ ن َرْ ری ] (حامص ) نر بودن . فحلی . فحولت . مقابل مادگی . || مردانگی . شجاعت : گر سنگ ده آسیا فروافتددر پیش رخش ز کوکب دُرّی از پس نجهد دلش به یک ذره کس را نبود دلی بدین نرّی .منوچهری .
نریلغتنامه دهخدانری . [ ن َ ] (حامص ) از: «نر» + «ی » (حاصل مصدر، اسم معنی ). نر بودن . فحلی . فحولت . (یادداشت مؤلف ). مقابل مادگی . || مردانگی . شجاعت . رجوع به نَرّی شود. || (اِ) آلت رجولیت را گویند مطلقاً، خواه از انسان و خواه از حیوان دیگر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). آلت تناسل . نره
نرگسلغتنامه دهخدانرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ، از یونانی : نرکیسس ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ، فرانسه : نرسیس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نام گلی است
نرگاللغتنامه دهخدانرگال . [ ن ِ ] (اِخ ) سیاره ٔ مریخ و به عقیده ٔ بابلی ها رب النوع جنگ ، طاعون و جهنم بود. (ایران باستان ص 189).
نرگانلغتنامه دهخدانرگان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان فلاورجان شهرستان اصفهان ، در 11هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و 4هزارگزی شمال پل بابامحمود در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 300 ت
نرگانلغتنامه دهخدانرگان . [ ن َرْ رَ / رِ ] (اِ) گدایان شوخ چشم . (لغت فرس ). گدایان ناهموار و درشت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گدایان . (شمس فخری ). گدایان بی شرم شوخ . (صحاح الفرس ).ج ِ نَرّه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :</s
نرکهلغتنامه دهخدانرکه . [ ن َ رَ ک َ / ک ِ ] (اِ) جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، گویند ترکی است . (فرهنگ نظام از فرهنگ وصاف ). رجوع به نرگ و نرگه شود.
جرگلغتنامه دهخداجرگ . [ ج َ ] (اِ) حلقه ٔ معرکه ٔ کشتی گیران . (غیاث اللغات از چراغ هدایت ). معرکه ٔ کشتی گیران که آن را ورزش خانه و تعلیم گه و تعلیم گاه نیز گویند. (بهارعجم ) (آنندراج ) : و بعد از آن به جرگ حشریان را تحرک دادند. (جهانگشای جوینی ).جرگ را دیده ٔ حی
جرگهلغتنامه دهخداجرگه . [ ج َ گ َ / گ ِ ] (اِ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. (برهان ). صف کشیدن انبوه مردم . (غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه سایر حیوان از چرنده و پرنده . (از آنندراج ) (بهارعجم ). حلقه . حوزه . جرغه . پره .
نرگسلغتنامه دهخدانرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ، از یونانی : نرکیسس ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ، فرانسه : نرسیس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نام گلی است
نرگس و گللغتنامه دهخدانرگس و گل . [ ن َ گ ِ س ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم و گوش مطلوب است . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج ).
نرگس آبادلغتنامه دهخدانرگس آباد. [ ن َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، در 13هزارگزی شمال شرقی قره آغاج و 20هزارگزی جنوب راه مراغه به میانه در ناحیه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span cla
نرگس مسکینلغتنامه دهخدانرگس مسکین . [ ن َ گ ِ س ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس که تمام قسمت های آن سفید است : همیشه تا گل سوری بُوَد به وقت بهارچنانکه نرگس مسکین بُوَد به وقت خزان . فرخی .رجوع به نرگس شود.