نزاریهلغتنامه دهخدانزاریه . [ ن ِ ری ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از اسماعیلیان که به امامت المصطفی لدین اﷲ فاطمی معروف به نزار گرویدند. بعد از وفات المستنصر باﷲ فاطمی ، میان دو فرزند او المصطفی لدین اﷲ مشهور به نزار و المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمدکه هر دو مدعی جانشینی پدر بودند اختلاف افتاد و از این
نزاریهفرهنگ فارسی عمیدفرقهای از اسماعیلیه، منسوب به نزار، فرزند المستنصربالله، هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر، که قائل به امامت نزار پسر بزرگ مستنصر بودند.
نجارهلغتنامه دهخدانجاره . [ ن ِ رَ / رِ ] (ص ) مخفف خوش نجاره یعنی اصیل . در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجاره ٔ تنها گفته اند همین
نجارةلغتنامه دهخدانجارة. [ ن ِ رَ ] (اِخ ) آبکی است شور مقابل صفینه . (منتهی الارب ). در دوروزه راه از مکه . (معجم البلدان ).
نجارةلغتنامه دهخدانجارة. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) درودگری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسما). حرفه ٔ نجار. (المنجد).
نجارةلغتنامه دهخدانجارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) تراشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشه ٔ چوب . (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد).
نجاریهلغتنامه دهخدانجاریه . [ ن َج ْ جا ری ی َ ] (اِخ ) یکی از شش فرقه ٔ مجبره . (بیان الادیان ). نام فرقه ای بزرگ از فرق اسلامیه است . اینان اصحاب محمدبن حسین نجارند و در خلق افعال با اهل سنت موافقند و گویند استطاعت با فعل توأم است و بنده فعلش کسبی است ، در صفات وجودیه و همچنین حدوث کلام اﷲ و
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن خالد المروزی . از امراء دولت عباسی است . متوکل خلیفه ٔ عباسی بلاد سند را به وی واگذار کرد (232 هَ . ق .) و او در آنجا بود تا اینکه جنگی بین یمانیه و نزاریه برپا شد و در آن جنگ به قتل رسید (240</sp
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (اِخ ) المصطفی لدین اﷲبن مستنصر. خلیفه ٔفاطمی مصر و امام اسماعیلیان است بعد از پدرش مستنصر. سعدالدین نزاری قهستانی شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی گویا تخلص خود را از نام او گرفته است . رجوع به تاریخ مغول ص 545 و ریحانة الادب ذیل کلمه
هباریلغتنامه دهخداهباری . [ هََ ب ْبا ] (اِخ ) عمربن عبدالعزیزبن المنذربن الزبیر (یا الربیع)بن عبدالرحمان بن هبار المطلبی اسدی القرشی . والی هند، وی نخستین کس از بنی هبار بود که بر هند استیلا یافت و حکومتی برای خود و خاندانش ترتیب داد. او در هند مقیم بود و هنگامی که بین نزاریه و یمانیه درزمان
رئیس مظفرلغتنامه دهخدارئیس مظفر. [ رَ م ُ ظَف ْف َ ] (اِخ ) مظفربن احمدبن قاسم ، مکنی به ابوالرضا ومعروف به مستوفی . حاکم گردکوه ، از پیروان حسن صباح بود. خواجه رشیدالدین فضل اﷲ گوید: رئیس مؤیدالدین مظفر... که خاندان او به اصفهان بود و در عهد سلطان ملکشاه آنجا صاحب خراج بوده ، و از شیخ عبدالملک ع