نزوانلغتنامه دهخدانزوان . [ ] (اِخ ) ناحیتی است توانگر[ تر ] از سایر نواحی تبت با خواسته ٔ بسیار و اندر این شهر قبیله ای است ایشان را میول خوانند و ملوک تبت از این قبیله باشند و اندر او دو ده است خرد، یکی را نزوان خوانند و یکی را میول . (از حدود العالم ).
نزوانلغتنامه دهخدانزوان . [ ن َ زَ ] (ع اِمص ) حدّت . سورت . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (المنجد). || عربده . (ناظم الاطباء). || (مص ) تیز گردیدن . عربده کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || برجستن . (آنندراج ). برجستن گشنی بر ماده ٔ خویش . (زوزنی ). حمله کردن . برجستن . (یادداشت مؤلف ).
گنجوانلغتنامه دهخداگنجوان . [ گ َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 40000گزی باختر چوار و 40000گزی باختر راه شوسه ٔ ایلام به شاه آباد واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 130
گنجوانلغتنامه دهخداگنجوان . [ گ َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان 2 بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان که در 20000گزی جنوب باختری هرسین واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 57 تن است . شغل اهالی زراعت
نجوانلغتنامه دهخدانجوان . [ ن َج ْ ] (اِ) زعفران . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا).
نوجوانلغتنامه دهخدانوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) :<
نزولغتنامه دهخدانزو. [ ن َزْوْ / ن ُ زُوو ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از زمین برجستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).وثب . وثوب . (المنجد) (از اقرب الموارد). نزاء. نزوان . (منتهی الارب ). و اسم از آن نِزاء و نُزاء است و آن در مورد حافر و ظل
نزاءلغتنامه دهخدانزاء. [ ن ُ ] (ع اِ) نوعی از بیماری گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن دردی که بگیرد گوسفند را می سکیزد تا بمیرد. (مهذب الاسماء). || لگد. جفته . نِزاء. (ناظم الاطباء). رجوع به نَزاء و نِزاء شود. || (مص ) برجستن نر بر ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَزْ
تبتلغتنامه دهخداتبت . [ ت ِب ْ ب ِ / ت ُب ْ ب َ / ت ُب ْ ب ِ / ت َب ْ ب َ ] (اِخ ) نام شهری بود بنزدیک خطا که از او نیز مشک خیزد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52
برگشتنلغتنامه دهخدابرگشتن . [ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) برگردیدن . رجعت کردن . (ناظم الاطباء). مقابل رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). بازگشتن . واگشتن . مراجعت کردن . عودت کردن . عود کردن . بازآمدن . بازپس آمدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع . عودت . احریراف . اًزدهاف . اًصماء. اصطبان . انحیاز. انصبان . تَ
خنزوانلغتنامه دهخداخنزوان . [ خ َ زَ ] (ع اِ)کپی . بوزینه . || خوک نر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خنزوانلغتنامه دهخداخنزوان . [ خ ُ زُ ] (ع اِمص ) تکبر. نخوت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خنزوانات .