نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن َ ] (اِ) جائی که بر آن آفتاب نتابد یا در بعضی اوقات سال بتابد. (فرهنگ نظام ). موضعی را گویند از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر برسد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). مقابل بتو که جای آفتاب تاب است . (انجمن آرا). جائی که در آن ش
نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن َ ] (ع اِ) رگی است از برسوی ران تا شتالنگ ، و آن را عِرق النسا نیز گویند . (منتهی الارب ). رگی است از ورک تا کعب . (از اقرب الموارد). نسا نام آن رگ است که از سرین با شتالنگ و انگشت خوردک [ ظ: خردک ] فرودآمده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عِرقی است از وَرَک تا کعب کشید
نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند، گوشت و استخوان مرده را گویند از آدمی و سایر حیوانات . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از جهانگیری ). و آن را به اضافه ٔ راء [ نسار ] نیز گفته اند. (آنندراج ). واین معنی از زند مرقوم شد. (جهانگیری ) : می
نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن ِ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان . (برهان قاطع) (آنندراج ). شهری است [ به خراسان ]بر دامن کوه نهاده اندر میان کوه و بیابان با نعمت بسیار و هوای بد و آبهای روان . (از حدود العالم ). شهری است از خراسان نزدیک سرخس و ابیورد و بانی آن فیروزبن یزدجرد است جد انوشیروان و له
نسالغتنامه دهخدانسا. [ ن ِ ] (از ع ، اِ) در عربی ، زن . مقابل مرد. (برهان قاطع). مخفف نساء، به معنی زنان . (از فرهنگ نظام ).
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
گنسالغتنامه دهخداگنسا. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) خدای علم و ادبیات به عقیده ٔ هندوان ، که دارای سری چون سر فیل است .
نگیسالغتنامه دهخدانگیسا. [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) نام چنگی خسروپرویز. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ). نگیسا . نکیسا. یکی از رامشگران عهد خسروپرویز است ، اختراع خسروانی را بدو نسبت داده اند. (کریستن سن از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
نساءلغتنامه دهخدانساء. [ ن َ ] (ع اِ) درازی عمر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طول عمر. (المنجد) (اقرب الموارد). || نساءالقوم ؛ آخر آن قوم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (مص ) بازپس انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). تأخیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).<b
نساجتلغتنامه دهخدانساجت . [ ن ِ ج َ ] (ع اِمص ) نساجة. بافندگی . حیاکت . جامه بافی . جولاهی . حیاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نساجة شود.
نسائیدهلغتنامه دهخدانسائیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سائیده ناشده . ناسائیده . نسابیده . ناسابیده .
نسویلغتنامه دهخدانسوی . [ ن َ س َ ] (ص نسبی ) نسائی . (از سمعانی ). منسوب به نسا. اهل نسا. از مردم نسا.
نسیلغتنامه دهخدانسی . [ ن َ ] (ع ص ) آن که از درد نسا شکایت کند. (از اقرب الموارد). مرد دردگین نسا. (آنندراج ). گرفتار درد رگ نسا. (ناظم الاطباء).
نساجتلغتنامه دهخدانساجت . [ ن ِ ج َ ] (ع اِمص ) نساجة. بافندگی . حیاکت . جامه بافی . جولاهی . حیاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نساجة شود.
نسائیدهلغتنامه دهخدانسائیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سائیده ناشده . ناسائیده . نسابیده . ناسابیده .
زیب النسالغتنامه دهخدازیب النسا. [ بُن ْ ن ِ ] (اِخ ) (1048 - 1113 هَ . ق .). دختر بزرگ محیی الدین اورنگ زیب . وی زنی ادیب و دانش دوست و هنرپرور بود. در شعر و انشاء قدرت تمام داشت و «زیب المنشآت » از تألیفات اوست . خطهای نستعلیق
ده نسالغتنامه دهخداده نسا. [ دِه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان . دارای 100 تن سکنه . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیا
ذات النسالغتنامه دهخداذات النسا. [ تُن ْن ِ ] (اِخ ) موضعی بدو منزلی مدینة و نام درختی بدانجا. رجوع به شرح غزوه ٔ انواط در ترجمه ٔ بلعمی شود.
گنسالغتنامه دهخداگنسا. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) خدای علم و ادبیات به عقیده ٔ هندوان ، که دارای سری چون سر فیل است .
فرنسالغتنامه دهخدافرنسا. [ ] (اِ) نام عقل فلک کیوان است که زحل باشد. (انجمن آرا). در فرهنگ دساتیر و دیگر فرهنگها نیامده است .