نسرینلغتنامه دهخدانسرین . [ ن َ ] (اِ) نام گلی است معروف و آن سفید و کوچک و صدبرگ می باشد وآن دو نوع است یکی را گل مشکین می گویند و دیگری را گل نسرین . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). از جنس گل سرخ است . (ناظم الاطباء). به عربی ورد الصینی خوانند. (برهان قاطع). نسترن گل . (ترجمه ٔ صیدنه ). آن ر
نسرینلغتنامه دهخدانسرین . [ ن َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در میان دریا که عنبر از آن جزیره می آورند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ نظام ) : حریر نامه بد ابریشم چین چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین .فخرالدین اسعد (از جهانگیری ).
نسرینلغتنامه دهخدانسرین . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نسران . به صیغه ٔ تثنیه ، نسر طایر و نسر واقع. (ناظم الاطباء). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود : اینت شهباز کز پی چو منی صید نسرین کرده ای نهمار. خاقانی .گفت کآن شهباز در نسرین گردون
نسرین نوشلغتنامه دهخدانسرین نوش .[ ن َ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه سقلاب بوده که بهرام گور او را به نکاح آورده است . (آنندراج ) : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی طرازرومی پوش . نظامی .|| نام پادشاه اسکلاونیا که به بهرام گورزن داد و اسکلاو
معره ٔ نسرینلغتنامه دهخدامعره ٔ نسرین . [ م َ ع َرْ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) از اماکن مشهور شام معره ٔنسرین است . سمعانی گوید معره ٔ نسرین مشهور است به معره ٔ مصرین و ابن حوقل گوید معره ٔ نسرین شهر متوسطی است و مزارع همه ٔ قراء اطرافش دیم باشد و در سرتاسر آن نه آب جاری یافته شود ونه چشمه ٔ. (از ترجمه ٔ تقوی
غمزه ٔ نسرینلغتنامه دهخداغمزه ٔ نسرین . [غ َ زَ / زِ ی ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شکفتن نسرین . (آنندراج ) (برهان قاطع) : غمزه ٔ نسرین نه ز باد صباست کز اثر خاک تواَش توتیاست .نظامی .
گل نسرینلغتنامه دهخداگل نسرین . [ گ ُ ل ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گلی است سپید و کوچک و صدبرگ و از جنس گل سرخ و دو نوع است : یکی را گل مشکین و دیگری را گل نسرین گویند. (ناظم الاطباء ذیل کلمه ٔ نسرین ). وردالذکر. جلنسرین . نسترن : گل زرد و گل دورو، گل سرخ و گ
نسرینةلغتنامه دهخدانسرینة. [ ن ِ ن َ ] (ع اِ) واحد نِسْرین . (از المنجد). رجوع به نِسْرین و نَسْرین شود.
نسرینچهرفرهنگ نامها(تلفظ: nasrin čehr) (نسرین + چهر = چهره) ویژگی آن که صورتش چون گل نسرین است ؛ (به مجاز) زیبا روی و با طراوت .
نسریندختفرهنگ نامها(تلفظ: nasrin doxt) (نسرین + دخت = دختر) دختر نسرین وش ؛ (به مجاز) زیبا روی و با طراوت .
ترنلغتنامه دهخداترن . [ ت َ رَ] (اِ) گل نسرین باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). گل نسرین و نسترن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). در جهانگیری و رشیدی بمعنی گل نسرین آورده اند و ظن فقیر آن است که مخفف نسترن باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام گلی است منسوب به رخ خوبان وشاهدان
مرزانلغتنامه دهخدامرزان . [ م ُ ] (اِ) نرگس . نسرین .(ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شده ٔ موژان است .
نسرین نوشلغتنامه دهخدانسرین نوش .[ ن َ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه سقلاب بوده که بهرام گور او را به نکاح آورده است . (آنندراج ) : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی طرازرومی پوش . نظامی .|| نام پادشاه اسکلاونیا که به بهرام گورزن داد و اسکلاو
نسرینةلغتنامه دهخدانسرینة. [ ن ِ ن َ ] (ع اِ) واحد نِسْرین . (از المنجد). رجوع به نِسْرین و نَسْرین شود.
نسرینچهرفرهنگ نامها(تلفظ: nasrin čehr) (نسرین + چهر = چهره) ویژگی آن که صورتش چون گل نسرین است ؛ (به مجاز) زیبا روی و با طراوت .
حاضر قنسرینلغتنامه دهخداحاضر قنسرین . [ ض ِ رِ ق َن ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین ، و آنرا قبیله ٔ تنوخ ، پس از رفتن بسرزمین شام و مدتی چادرنشینی بساختند و این حاضر را تشکیل دادند. و چون ابوعبیده قنسرین را فتح کرد مردم حاضر رابه اسلام بخواند، گروهی اسلام آوردند و گروهی بدین عیسی باقی ماندند، ابوع
قنسرینلغتنامه دهخداقنسرین . [ ق ِن ْ ن َ ] (اِخ ) شهرستانی است به شام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این شهر در طول 39 درجه و 20 دقیقه و عرض 35 درجه و 20 دقی
معره ٔ نسرینلغتنامه دهخدامعره ٔ نسرین . [ م َ ع َرْ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) از اماکن مشهور شام معره ٔنسرین است . سمعانی گوید معره ٔ نسرین مشهور است به معره ٔ مصرین و ابن حوقل گوید معره ٔ نسرین شهر متوسطی است و مزارع همه ٔ قراء اطرافش دیم باشد و در سرتاسر آن نه آب جاری یافته شود ونه چشمه ٔ. (از ترجمه ٔ تقوی
غمزه ٔ نسرینلغتنامه دهخداغمزه ٔ نسرین . [غ َ زَ / زِ ی ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شکفتن نسرین . (آنندراج ) (برهان قاطع) : غمزه ٔ نسرین نه ز باد صباست کز اثر خاک تواَش توتیاست .نظامی .