نسقچیلغتنامه دهخدانسقچی . [ ن َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوبدارو انتظام کننده ٔ شهریان و لشکریان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پاسبان و محافظی که از جانب پادشاه مقرر شده باشد به خصوص در نظم سپاه و اردو. (ناظم الاطباء).
نسقچیفرهنگ فارسی عمیدپاسبان و مٲموری که وظیفهاش برقرار ساختن نظم بود؛ مٲمور تنبیه، سیاست، و مجازات گناهکاران.
نیشکیلغتنامه دهخدانیشکی . [ ش َ ] (اِ) قسمی گندم که در سیستان زراعت می شود و آن را بلائی نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
نشکیلغتنامه دهخدانشکی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به نشک . از قراء مرو در پنچ فرسخی . (از سمعانی ).
نسقچی باشیفرهنگ فارسی عمیدسرپرست پاسبانان و مٲمورانی که وظیفهشان برقرار ساختن نظم بود؛ سرپرست مٲموران تنبیه، سیاست، و مجازات گناهکاران.
نسقچی باشیفرهنگ فارسی عمیدسرپرست پاسبانان و مٲمورانی که وظیفهشان برقرار ساختن نظم بود؛ سرپرست مٲموران تنبیه، سیاست، و مجازات گناهکاران.
امامقلی بیکلغتنامه دهخداامامقلی بیک . [ اِ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نسقچی باشی . از عمال علی شاه برادرزاده ٔ نادرشاه افشار بوده است . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه چ تهران ص 27 و 294 شود.
باشیلغتنامه دهخداباشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . ام
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آری
نسقچی باشیفرهنگ فارسی عمیدسرپرست پاسبانان و مٲمورانی که وظیفهشان برقرار ساختن نظم بود؛ سرپرست مٲموران تنبیه، سیاست، و مجازات گناهکاران.