نسولغتنامه دهخدانسو. [ ن َ س َ / سُو ] (ص ) نسود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (آنندراج ). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل ) (مهذب
نسوفرهنگ فارسی عمید۱. هموار؛ صاف؛ ساده: ◻︎ نسو بود ازآن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).۲. لطیف و نازک.
تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نیسولغتنامه دهخدانیسو. (اِ) نشتر. (اوبهی ) (سروری ). نشتر فصاد و حجام باشد و آن را نیسویا هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نیشتر خون گیر و سرتراش . (فرهنگ خطی ).نیشتر. سک . سیخ . نیز رجوع به نیشو شود : که من از جور یکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خ
نیشولغتنامه دهخدانیشو. (اِ) نوعی آلو. (رشیدی ) (آنندراج ). نوعی از اقسام آلو. (برهان قاطع). آلو طبری . (رشیدی ) (برهان قاطع) (از آنندراج ). نیشه . (رشیدی ). نیسوق . رجوع به نیسوق شود : از ترشی ها نیشو و غوره و اناردانک و سماق و خرمای هندو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ترشی ه
نشولغتنامه دهخدانشو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
نسودلغتنامه دهخدانسود. [ ن َ ] (ص ) نسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت . (برهان قاطع). لغزان . املس . (یادداشت مؤلف ) : ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان روکه خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.<
نسوارلغتنامه دهخدانسوار. [ ن ِس ْ ] (اِ) چیزی چون پان هندیان ، در خراسان معمول است ، از میخک و زرنیخ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). آن را چون آدامس و آب نبات در دهان نهند.
نسوانلغتنامه دهخدانسوان . [ ن َ س َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، دو رگ نسا. (ناظم الاطباء). رجوع به نسا شود.
نسوانلغتنامه دهخدانسوان . [ ن ِس ْ ] (ع اِ) زنان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). نسوة. نساء. نسون . نسنین . (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ مراءة است از غیر لفظآن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنج
لشنلغتنامه دهخدالشن . [ ل َ ش َ ] (ص ) چیزی نرم و لغزنده و بی خشونت را گویند. (برهان ). املس . نسو: الانملاق ؛ نسو شدن یعنی لشن و لغزنده شدن . المحص ؛ نسو شدن رسن یعنی لشن و لغزان شدن . التدملک ؛ گرد و نسو شدن یعنی لشن و لغزان شدن . (مجمل اللغة). || بی نقش وساده . || هموار. لَشن . لَشِن . (ب
نسبولغتنامه دهخدانسبو. [ ن َ ] (ص ) جای لغزان و هموار و صاف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 393). نسو. رجوع به نسو شود.
نشولغتنامه دهخدانشو. [ ن ُ ] (ص ) هموار. صاف و ساده . لغزنده و نرم و بی خشونت و بی درشتی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَسَو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَو شود.
صلوتهلغتنامه دهخداصلوته . [ ص ُ ت َ ] (ع مص ) گشاده پیشانی شدن . (منتهی الارب ). روشن و نسو پیشانی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
نسودلغتنامه دهخدانسود. [ ن َ ] (ص ) نسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).چیزی نرم و ساده و لخشان و لغزنده و بی خشونت . (برهان قاطع). لغزان . املس . (یادداشت مؤلف ) : ز خاک و آتش وآبی به رسم ایشان روکه خاک خشک و درشت است و آب نرم و نسود.<
نسوارلغتنامه دهخدانسوار. [ ن ِس ْ ] (اِ) چیزی چون پان هندیان ، در خراسان معمول است ، از میخک و زرنیخ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). آن را چون آدامس و آب نبات در دهان نهند.
نسوانلغتنامه دهخدانسوان . [ ن َ س َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، دو رگ نسا. (ناظم الاطباء). رجوع به نسا شود.
نسوانلغتنامه دهخدانسوان . [ ن ِس ْ ] (ع اِ) زنان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). نسوة. نساء. نسون . نسنین . (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ مراءة است از غیر لفظآن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنج
درونسولغتنامه دهخدادرونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز
پوآنسولغتنامه دهخداپوآنسو. [ س ُ ] (اِخ ) لوئی . یکی از مشاهیر حکمای ریاضی و هندسه ٔ فرانسه است . مولد وی پاریس بسال 1777 م . و وفات در سنه ٔ 1859. وی یکی از موجدین مکانیک است و آثار معتبره ٔ بسیار در ریاضی دارد.
حصن کارامنسولغتنامه دهخداحصن کارامنسو. [ ح ِ ن ِ م َ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 282).
سنگ نسولغتنامه دهخداسنگ نسو. [ س َ گ ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ سفید که آنرا مرمر گویند. (غیاث ) (آنندراج ).
کلمانسولغتنامه دهخداکلمانسو. [ ل ِ س ُ ] (اِخ ) ژرژ سیاستمدار فرانسه . او در سال 1841 م . متولد شد و به سال 1929 م . درگذشت . یکی از نمایندگان چپ تندرو و سخنوری پرقدرت و با احساس بود و او را براندازنده ٔ دولت لقب داده بودند و پس