نشانندهلغتنامه دهخدانشاننده . [ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) که می نشاند. || که نشستن فرماید : به فرمان شه آن سخنگوی مردنشست و نشاننده را سجده کرد. نظامی . || منصوب کننده : گ
نشاننده 2imbeddingواژههای مصوب فرهنگستانیک همسانریختی (homeomorphism) از یک فضای توپولوژیکی به زیرفضایی از فضای توپولوژیکی دیگر
نشاننده 2imbeddingواژههای مصوب فرهنگستانیک همسانریختی (homeomorphism) از یک فضای توپولوژیکی به زیرفضایی از فضای توپولوژیکی دیگر
نشانلغتنامه دهخدانشان . [ن ِ ] (نف مرخم ) نشاننده . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). مخفف نشاننده . (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل مرخم است از نشاندن . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). نشاننده را نیز گفته اند که فاعل نشاندن باشد و به این معنی بجز ترکیب در آخر کلمات مستفاد نمی شود. همچو:شاه نشان
پادشانشانلغتنامه دهخداپادشانشان . [ دْ / دِ ن ِ ] (نف مرکب ) پادشاه نشاننده . نشاننده ٔ شاه . آنکه کسی را به پادشاهی رساند : هم در بهار عمر بود پادشانشان هم در بهار خویش بود پادشاسیر. انوری .آن پادشانشا
نشاننده 2imbeddingواژههای مصوب فرهنگستانیک همسانریختی (homeomorphism) از یک فضای توپولوژیکی به زیرفضایی از فضای توپولوژیکی دیگر
دردنشانندهلغتنامه دهخدادردنشاننده . [ دَ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ درد. مسکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر در مثانه دردی بود داروهای دردنشاننده با آن بیامیزند چون تخم کتان و لعاب آن و جوز و جلغوزه و فندق ... (ذخیره ٔ خوار
درنشانندهلغتنامه دهخدادرنشاننده . [ دَ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نشاننده .قرار دهنده . مردف . (دهار). رجوع به درنشاندن شود.