نصابلغتنامه دهخدانصاب . [ ن َص ْ صا ] (ع ص ) آن که به کاری پردازد که بدان مأمور ومنصوب نشده باشد، مثلاً آنکه رسالت می کند بی آنکه او را به رسالت انتخاب و مأمور کرده باشند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || عیّار حیله باز. (ناظم الاطباء). در تداول عامه [ اعراب ] : خدعه گر. محت
نصابلغتنامه دهخدانصاب .[ ن ِ ] (ع اِ) آن قدر از مال که زکوة واجب گردد بر وی . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوة واجب شود. (السامی ). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاة چون دویست درهم یا بیست دینار. (مفاتیح ). عددی که زکوة در ا
نصابفرهنگ فارسی عمید۱. حد معین از چیزی.۲. (فقه) آن مقدار مال که زکات بر آن واجب میشود.۳. [قدیمی] مال و سرمایه.۴. [قدیمی] اصل و مرجع.
نسابلغتنامه دهخدانساب . [ ن َس ْ سا ] (ع ص ، اِ) مرد نیک دانا به انساب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). علیم به انساب . (اقرب الموارد). عالم به انساب . (المنجد). مرد دانای به انساب مردم . (از ناظم الاطباء). نسب شناس . متخصص در معرفت انساب . (سمعانی ). نسابة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
نشابلغتنامه دهخدانشاب . [ ن َش ْ شا ] (ع ص ) تیرگر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیرساز. (ناظم الاطباء). || رامی . تیرانداز. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تیرفروش . (فرهنگ خطی ). || آنکه تیر می گیرد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ تیرها. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نشابلغتنامه دهخدانشاب . [ ن ِ ] (ع اِ) وتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تیرها و سهم ، واحد آن نشابة و جمع آن نشاشیب است . (ناظم الاطباء) : مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست که از کمان تو در روز کارزار نشاب .مسعودسعد.
نشابلغتنامه دهخدانشاب . [ ن ُش ْ شا ] (ع اِ) تیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سهام . مأخوذ از نشوب است و واحد آن نُشّابة است . ج ، نشاشیب . (از اقرب الموارد). تیرها. (از المنجد) : ز غنچه ٔ گل و از شاخ بید و باد هوازمردین پیکان کرد و بسدین نشاب .<
نصائبلغتنامه دهخدانصائب . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة). || ج ِ نصیبة. رجوع به نصیبة شود.
نصابشکنی 1obstructionواژههای مصوب فرهنگستانعدم حضور عمدی گروهی از نمایندگان مجلس در هنگام رأیگیری، بهقصد از اکثریت انداختن مجلس و جلوگیری از تصویب لایحه یا طرح
نصابشکنی 2obstructionismواژههای مصوب فرهنگستاناستفادۀ سامانمند از عدم حضور عمدی گروهی از نمایندگان در هنگام رأیگیری بهعنوان یک حربه
حد نصابواژهنامه آزادحداقل اعضای لازم برای رسمیت جلسه. || حداقل امتیاز یا مقدار لازم برای احراز چیزی. || معادل quorum در انگلیسی: the minimum requirement in the number of something to meet a condition
نصابشکنی 1obstructionواژههای مصوب فرهنگستانعدم حضور عمدی گروهی از نمایندگان مجلس در هنگام رأیگیری، بهقصد از اکثریت انداختن مجلس و جلوگیری از تصویب لایحه یا طرح
نصابشکنی 2obstructionismواژههای مصوب فرهنگستاناستفادۀ سامانمند از عدم حضور عمدی گروهی از نمایندگان در هنگام رأیگیری بهعنوان یک حربه
دارةالنصابلغتنامه دهخدادارةالنصاب . [ رَ تُن ْ ن ِ ] (اِخ ) موضعی است و در شهر افوه آمده است : ترکنا الازدیرق عارضاهاعلی شجر فدارات النصاب .(معجم البلدان ).
انصابلغتنامه دهخداانصاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَصب . (منتهی الارب ).رجوع به نصب شود. || ج ِ نُصُب . (از اقرب الموارد). سنگها که گرداگرد کعبه برپای می کردند و می پرستیدند و بر آنها ذبح و قربان می کردند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). بتها که کفار می پرستیدند.
انصابلغتنامه دهخداانصاب . [ اِ ] (ع مص ) نصیب گردانیدن جهت کسی . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برای کسی نصیبی قرار دادن . (از اقرب الموارد). || مانده گردانیدن اندوه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خسته و مانده کردن . (از اقرب الموارد). || رنج رسانیدن و دردمند گردانیدن بیماری