نظریلغتنامه دهخدانظری . [ ن َ ظَ ری ی / ن َ ظَ ] (ص نسبی ) منسوب است به نظر. رجوع به نظر شود. مقابل بدیهی . (آنندراج ). هر تصور یا تصدیق که درک آن محتاج به فکر و نظر باشد. (یادداشت مؤلف ). آنچه دریافتنش متوقف بر نظر و تحقیق است مانند تصور نفس و عقل و تصدیق ا
نظریفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ عملی] ویژگی علمی که متمرکز بر جنبههای غیرعملی است.۲. دارای جنبۀ غیرعملی؛ ذهنی.۳. دورۀ آموزش متوسطه، شامل کلاسهای اول تا سوم دبیرستان.
نظریلغتنامه دهخدانظری . [ ن َ را / ن َظْ ظَ را ] (ع اِ) بنونظری ؛ نگرندگان به سوی زنان و عشقبازی کنندگان با آنها. (ناظم الاطباء).
نظریدیکشنری فارسی به انگلیسیabstract, academic, conceptual, didactic, notional, ocular, pure, speculative, subjective, theoretical
نقّارهnaker, nacara, naqqarahواژههای مصوب فرهنگستانسازی کهن و شرقی از خانوادۀ پوستصداها، معمولاً بهصورت جفت، با کوکهای متفاوت
نظریهلغتنامه دهخدانظریه . [ ن َ ظَ ری ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) عقیده . حدس . (فرهنگ فارسی معین ). نظریه به معنی اخیر متداول شده و جمع آن را «نظریات » آرند، مانند نشریه ، نشریات . اما چون این کلمه در عربی فصیح بدین معنی نیامده ، بعض معاصران از استعمال این مفردو
نظریهلغتنامه دهخدانظریه . [ ن َ ظَ ری ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. در 82هزارگزی شمال شرقی فریمان ، در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 318 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غ
نظریةلغتنامه دهخدانظریة. [ ن َ ظَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث نظری است ، گویند: علوم نظریة. رجوع به نظری شود. || رجوع به نظریه شود.
theoriesدیکشنری انگلیسی به فارسینظریه ها، نظریه، نگره، نگرش، اصول نظری، تحقیقات نظری، علم نظری، اصل کلی، فرض علمی
نظریهلغتنامه دهخدانظریه . [ ن َ ظَ ری ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) عقیده . حدس . (فرهنگ فارسی معین ). نظریه به معنی اخیر متداول شده و جمع آن را «نظریات » آرند، مانند نشریه ، نشریات . اما چون این کلمه در عربی فصیح بدین معنی نیامده ، بعض معاصران از استعمال این مفردو
نظریهلغتنامه دهخدانظریه . [ ن َ ظَ ری ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. در 82هزارگزی شمال شرقی فریمان ، در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 318 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غ
نظریةلغتنامه دهخدانظریة. [ ن َ ظَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث نظری است ، گویند: علوم نظریة. رجوع به نظری شود. || رجوع به نظریه شود.
نظریهفرهنگ فارسی عمید۱. قضیهای که برای اثبات صحت آن محتاج به برهان و دلیل باشد.۲. رٲی؛ اندیشه؛ عقیده.۳. تئوری.۴. حدس؛ گمان.
خوش منظریلغتنامه دهخداخوش منظری . [ خوَش ْ / خُش ْ م َظَ ] (حامص مرکب ) خوب دیداری . خوشنمایی : نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری .سعدی .
کندنظریلغتنامه دهخداکندنظری . [ ک ُ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) کندبصری . کندچشمی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کندنظر شود.
کوتاه نظریلغتنامه دهخداکوتاه نظری . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود. || بخل . امساک . تنگ نظری . (فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشمی . نظرتنگی . اندک بینی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود.
کوته نظریلغتنامه دهخداکوته نظری . [ ت َه ْ ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) کوتاه نظری . (فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشمی .نظرتنگی . اندک بینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عاری بودن از بینش و بصیرت : تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها. <p class