نعتلغتنامه دهخدانعت . [ ن َ ] (ع اِ) صفت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نشان . (مهذب الاسماء) (السامی ). نشانه . نشانی .(یادداشت مؤلف ). وصف . توصیف . ج ، نعوت : روی ترکان را تا وصف به لاله ست و به گل زلف خوبان را تا نعت به قیر و ساج است . <p class="auth
نعتفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ستایش ، مدح . 2 - (مص م .) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی . 3 - صفت . ج . نعوت .
نهدلغتنامه دهخدانهد. [ ن َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از اعراب . (از انساب سمعانی ). قبیله ای است به یمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نهدلغتنامه دهخدانهد. [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) نفقه و هزینه ای که در سفر هر یک از رفیقان برابر یکدیگر برآورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هزینه و سهمی که به تساوی همرزمان هنگام مناهده و جنگ با دشمن بپردازند. (از متن اللغة)(از اقرب الموارد) (از ابن اثیر). ع
نعتةلغتنامه دهخدانعتة. [ ن َ ت َ ] (ع ص ) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را. (منتهی الارب ). نعیت . نعیتة. (متن اللغة). تأنیث نعت است . رجوع به نَعت شود.
نعتةلغتنامه دهخدانعتة. [ ن ُ ت َ ] (ع ص ) در مورد کنیز و غلام ، به نهایت بودن در رفعت و علو مقام . در غایت رفعت و حسن وجمال بودن . (از متن اللغة): عبدک نعتة؛ بنده ٔ تو نهایت بلندمرتبه است ، و کذا امتک . (منتهی الارب ). غایة فی الرفعة؛ ای الحسن و الجمال . (از اقرب الموارد).
نعتولغتنامه دهخدانعتو. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، در 42 هزارگزی شمال غربی صالح آباد در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 145 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و زعفرا
حرف نعتلغتنامه دهخداحرف نعت . [ ح َ ف ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرف صفت . اداة توصیف . رجوع به حرف صفت شود.
حبجلغتنامه دهخداحبج . [ ح َ ب َ ] (ع ص ) نعت است از حِبِج و نعت است از حَبَج . ج ، حَبجی ̍ و حباجی .
نعاتةلغتنامه دهخدانعاتة. [ ن َ ت َ ] (ع مص ) موصوف گردیدن و نیکو شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سبقت گرفتن اسب .عَتق . (از متن اللغة). نعت بودن اسب . (از اقرب الموارد). رجوع به نَعت شود. || نعت جزو سجیة و فطرت کسی بودن ؛ یعنی ماهر و قادر شدن وی بر ادای نعوت . (از متن
نعت خوانیلغتنامه دهخدانعت خوانی . [ ن َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) نعت گوئی . مدیحه خوانی . مداحی . عمل نعت خوان .
نعت کردنلغتنامه دهخدانعت کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توصیف و تعریف کردن . ستایش کردن : مکن نعتش بدانگونه که ذاتش منفعل گرددچنان کز کمترین قصدی بگاه فعل ذات ما.ناصرخسرو.
نعتةلغتنامه دهخدانعتة. [ ن َ ت َ ] (ع ص ) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را. (منتهی الارب ). نعیت . نعیتة. (متن اللغة). تأنیث نعت است . رجوع به نَعت شود.
نعت گفتنلغتنامه دهخدانعت گفتن . [ ن َ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) نعت کردن . مدح و ستایش کردن : نعت گوئی جز به نام او سخن ضایع شودتخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود.عنصری .
نعت مفعولیلغتنامه دهخدانعت مفعولی . [ ن َ ت ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به صفت و رجوع به اسم مفعول شود.
حرف نعتلغتنامه دهخداحرف نعت . [ ح َ ف ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرف صفت . اداة توصیف . رجوع به حرف صفت شود.
خوب صنعتلغتنامه دهخداخوب صنعت . [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) ماهر. بصیر در صنعت . استاد در کار : و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند. (حدود العالم ).
شنعتلغتنامه دهخداشنعت . [ ش َ / ش ُ ع َ ] (ازع ، اِمص ) شُنْعة. شناعت . مأخوذ از شنعة عربی بمعنی زشتی و بدی . (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است ). شناعت . زشتی . زشت شدن . (یادداشت مؤلف ). قبح و زشتی . (فرهنگ نظام ). زشتی و بدی . (ناظم الاطباء).
کنعتلغتنامه دهخداکنعت . [ ک َ ع َ ] (ع اِ) کنعد.آزادماهی . (مسالک ، شرح شرایع حلی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع کنعة شود.
ممانعتلغتنامه دهخداممانعت . [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع.(ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی . جلوگیری . بازداشت . منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بو