نعره برآوردنلغتنامه دهخدانعره برآوردن . [ ن َ رَ / رِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غریو کشیدن . بانگ زدن . فریاد کشیدن : چو رستم شنید این سخنها تمام برآورد یک نعره و گفت نام . فردوسی .شوریده ای که در آن سفر همرا
نهیرةلغتنامه دهخدانهیرة. [ ن َ رَ ] (ع ص ) ناقة غزیرة. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ماده شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
نهرهلغتنامه دهخدانهره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) آنین نهره باشد به زبان آذربایگان . (نسخه ای از لغت فرس اسدی ص 372، از یادداشت مؤلف ). آنین نهره بود که ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. (حفان ). چیزی که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جد
نهرةلغتنامه دهخدانهرة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) ربودگی . (منتهی الارب ). دغرة. خلسة. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). اختلاس . (ناظم الاطباء). || خواندگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعوت . (ناظم الاطباء).
نحرةلغتنامه دهخدانحرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) یکی نحر.(از اقرب الموارد). رجوع به نحر شود. || نحرةً: لقیته صحرةً نحرةً؛ عیاناً (اقرب الموارد) (از منتهی الارب )؛ به چشم دیدم او را. (ناظم الاطباء).
نحیرةلغتنامه دهخدانحیرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) روز نخستین از ماه ، یا بازپسین روز از آن ، یا بازپسین شب از وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شب آخر از ماه و روز آن . (از اقرب الموارد). ج ، ناحرات ، نواحر. || طبیعت . (از اقرب الموارد) (المنجد). || (ص ) منحورة.(اقرب الموارد). تأنیث ِ نحیر. رجوع ب
ویله کردنلغتنامه دهخداویله کردن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویله زدن . بانگ برزدن . نعره برآوردن : به بالا برآمد جهانجوی مردچو رعد خروشان یکی ویله کرد.فردوسی .</p
نعره زدنلغتنامه دهخدانعره زدن . [ ن َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ زدن . فریاد زدن . به بانگ بلند خطاب کردن : یکی نعره زد گیو در کارزاربه افراسیاب آن شه نامدار. فردوسی .یکی نعره زد گیو و گفت ای سران
گاودملغتنامه دهخداگاودم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه بشکل دُم ِ گاو باشد : سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولادسم . فردوسی [ در وصف رخش رستم ]. || نفیر. که برادر کوچک کرنا است و بعضی گویند کرنا است و به عربی بوق خو
نعرهلغتنامه دهخدانعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی
نعرهفرهنگ فارسی عمیدفریاد؛ بانگ بلند.⟨ نعره زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.⟨ نعره کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.
نعرهلغتنامه دهخدانعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی
نعرهفرهنگ فارسی عمیدفریاد؛ بانگ بلند.⟨ نعره زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.⟨ نعره کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.