نعلبندانلغتنامه دهخدانعلبندان . [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان ، در 10هزارگزی مشرق قیدار، دارای 658 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دستجرد نعلبندانلغتنامه دهخدادستجرد نعلبندان . [ دَ ج ِ دِ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 6هزارگزی جنوب نیشابور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دستجرد نعلبندانلغتنامه دهخدادستجرد نعلبندان . [ دَ ج ِ دِ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 6هزارگزی جنوب نیشابور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
کالنگلغتنامه دهخداکالنگ . [ ل َ ] (اِ) نوعی از کارد نعلبندان و بیطار اسب . (آنندراج ). از آلات نعلبندان . سمتراش . (شعوری ج 2 ورق 248) (ناظم الاطباء).
خریشکلغتنامه دهخداخریشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) خریطه ٔ چرمین که نعلبندان در آن ابزار کار نهند. (ناظم الاطباء).
سمتراشلغتنامه دهخداسمتراش . [ س ُ ت َ ] (اِ مرکب ) افزاری است که بدان سم اسب و جز آن میتراشند. (ناظم الاطباء). آلتی است نعلبندان را برای تراشیدن سم .
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در ترا
دستجرد نعلبندانلغتنامه دهخدادستجرد نعلبندان . [ دَ ج ِ دِ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 6هزارگزی جنوب نیشابور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).