نفاطلغتنامه دهخدانفاط. [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محل استخراج نفت . (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَفاط. (منتهی الارب ). || ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازن
نفاطلغتنامه دهخدانفاط. [ ن َ ] (ع اِ) نَفّاط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفّاط شود. || فتیله ٔ چراغ . || شمع و مشعل . (ناظم الاطباء).
نفاطفرهنگ فارسی عمیدکسی که بهوسیلۀ منجنیق گویهای مشتعل آغشتهبهنفت را بهسوی دشمن پرتاب میکرد؛ نفتانداز: ◻︎ نفاط برق روشن و تندرْش طبلزن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب (رودکی: ۴۹۲).
نفائضلغتنامه دهخدانفائض . [ ن َ ءِ] (ع ص ، اِ) شتران زمین طی کننده . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || شتران لاغر. (منتهی الارب ) (المنجد) (از اقرب الموارد). و گفته اند شترانی که زمین درمی نوردند. (از اقرب الموارد). || کسانی که سنگ اندازی نمایند خواه در پس آنها چیزی مکروه باشد خواه دشمن . (منت
نفاثلغتنامه دهخدانفاث . [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) دمنده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). نفاخ . (مهذب الاسماء). آنکه می دمد. (ناظم الاطباء). سحار. سحرکننده . (از اقرب الموارد).
نفادلغتنامه دهخدانفاد. [ ن َ] (ع مص ) سپری شدن . (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). برسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (زمخشری ). نیست شدن . (مجمل اللغة). فنا شدن و رفتن . (از متن اللغة). سپری شدن چیزی وتباهی آن . (ناظم الاط
نفاذلغتنامه دهخدانفاذ. [ ن َ ] (ع مص ) گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). گذشتن تیر از جائی که بدان رسد. (غیاث اللغات ). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن برآید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گذشتن چیزی از چیزی و رها شدن آن از آن . (منتهی
نفاذلغتنامه دهخدانفاذ. [ ن َ ] (ع اِمص ) روائی . جریان . درگذرندگی . نفوذ. تأثیر : ز رای اوست نفاذی که در قضا باشدز وهم اوست مضائی که این قدر دارد. مسعودسعد.از کفش بر مثال های نفاذعز توقیع و حسن عنوان باد. <p class="author
نفاطةلغتنامه دهخدانفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] (ع اِ) منبت نفت . جای برآمدن نفت . (از اقرب الموارد). || معدن نفت . || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). آلت افکندن نفط به صف دشمن . (السامی ).
نفاطیرلغتنامه دهخدانفاطیر. [ ن َ ] (ع اِ) گیاه متفرق ، یا گیاه نخستین بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). واحد آن نفطورة است . (از منتهی الارب ).
طلقلغتنامه دهخداطلق . [ طَ ] (اِخ ) ابن السمح بن شرحبیل اللخمی الاسکندرانی نفاط. وی به اسکندریه بسال 211 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 451).
طاوللغتنامه دهخداطاول . [ وِ / وَ ] (اِ) تاول . آبله ای باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد. برآمدگی پوست از سوختگی . آبله . برآمدگی جلد بکیفیتی که زیر آن آب جمع شده باشد. رجوع به تاول شود.- طاول زدن ؛ تنفط.
قصابلغتنامه دهخداقصاب . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ، اِ) نای زن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب ). نفخ کننده در نی . (اقرب الموارد). || شترکش . (منتهی الارب ). جَزّار. (اقرب الموارد). || برنده ٔ گوشت و روده و مانند آن . (منتهی الارب ). گوشت فروش . (مهذب ال
مهیبلغتنامه دهخدامهیب . [ م َ] (ع ص ) مهوب . مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب ، ماده ٔ هَ ی ب ). سهمگین . سهمناک . ترسناک . آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسماء). مرد سهمناک که خوف و سهم از او بارد و مردم از او ترسند. صاحب غیاث اللغات گوید استعمال این کلمه به ضم میم خطاست و
نفاطةلغتنامه دهخدانفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] (ع اِ) منبت نفت . جای برآمدن نفت . (از اقرب الموارد). || معدن نفت . || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). آلت افکندن نفط به صف دشمن . (السامی ).
نفاطیرلغتنامه دهخدانفاطیر. [ ن َ ] (ع اِ) گیاه متفرق ، یا گیاه نخستین بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). واحد آن نفطورة است . (از منتهی الارب ).
جلنفاطلغتنامه دهخداجلنفاط. [ ج ِ ل ِ ] (ع ص ) آنکه درزهای کشتی نو را بخیوط و خرقه های نفت آلود بند کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جلفاط شود.
اعرنفاطلغتنامه دهخدااعرنفاط. [ اِ رِ ] (ع مص ) گرفته و ترنجیده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منقبض شدن . (از اقرب الموارد).
اقرنفاطلغتنامه دهخدااقرنفاط. [ اِ رِ ] (ع مص ) ترنجیده و گرد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن ماده بز لب های کس را وقت گشنی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن ماده بز لب های شرم خود را برای گشنی . (منتهی الارب ).
انفاطلغتنامه دهخداانفاط. [ اِ ] (ع مص ) آبله انداختن کار در دست یا شوخگین کردن آن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). آبله دار کردن کار دست را. (از اقرب الموارد). || کمیزانداختن گوسفند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بول انداختن بز. (از اقرب الموارد).