نفرینلغتنامه دهخدانفرین .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت . بسور. پسور. سنه . غورا. یارند. پشول . پشور. دشنام . (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی ، سلب ) + فرین (آفرین )؛ ضد آفرین . مقابل آفرین
نفرین بردنلغتنامه دهخدانفرین بردن . [ ن َ / ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نکوهش شدن . (یادداشت مؤلف ). مورد ذم و سرزنش واقع شدن : توانگر برد آفرین سال و ماه و درویش نفرین برد بی گناه .بوشکور.
نفرین خواندنلغتنامه دهخدانفرین خواندن . [ ن َ / ن ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . لعن کردن . رجوع به نفرین کردن شود : همان مرغ با ماهیان اندر آب بخوانند نفرین بر افراسیاب . <p class="author
نفرین کردنلغتنامه دهخدانفرین کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفریدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). لعنت نمودن . پشولیدن . بددعائی کردن . (ناظم الاطباء). رجم . (از ترجمان القرآن ) (از تاج المصادر بیهقی ). تلعین . (دهار). قبح . لعن . لعنة. (از ترجمان القرآن
نفرین گرفتنلغتنامه دهخدانفرین گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . نفرین آغازیدن . لعنت و ناسزا آغاز کردن : گرفتند نفرین به بهرام بربدان جام و آرنده ٔجام بر. فردوسی .به گفتار گستهم یکس
نفرینکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی نکردن، لعنت کردن، چشم زدن، آهش کسی را گرفتن، جادوگری کردن، بدگویی کردن، درمذمت شخصی سخن گفتن، متهمساختن، محکوم کردن
نفرین بردنلغتنامه دهخدانفرین بردن . [ ن َ / ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نکوهش شدن . (یادداشت مؤلف ). مورد ذم و سرزنش واقع شدن : توانگر برد آفرین سال و ماه و درویش نفرین برد بی گناه .بوشکور.
نفرین بردنلغتنامه دهخدانفرین بردن . [ ن َ / ن ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) نکوهش شدن . (یادداشت مؤلف ). مورد ذم و سرزنش واقع شدن : توانگر برد آفرین سال و ماه و درویش نفرین برد بی گناه .بوشکور.
نفرین خواندنلغتنامه دهخدانفرین خواندن . [ ن َ / ن ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . لعن کردن . رجوع به نفرین کردن شود : همان مرغ با ماهیان اندر آب بخوانند نفرین بر افراسیاب . <p class="author
نفرین کردنلغتنامه دهخدانفرین کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفریدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). لعنت نمودن . پشولیدن . بددعائی کردن . (ناظم الاطباء). رجم . (از ترجمان القرآن ) (از تاج المصادر بیهقی ). تلعین . (دهار). قبح . لعن . لعنة. (از ترجمان القرآن
نفرین گرفتنلغتنامه دهخدانفرین گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نفرین کردن . نفرین آغازیدن . لعنت و ناسزا آغاز کردن : گرفتند نفرین به بهرام بربدان جام و آرنده ٔجام بر. فردوسی .به گفتار گستهم یکس
بنفرینلغتنامه دهخدابنفرین . [ ب ِن ِ ] (ص مرکب ) نفرین شده . ملعون . گجستک : ایستاده بخشم بر در اواین بنفرین سیاه روخ چکاد.حکاک (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 106).شغاد آن بنفرین شوریده بخت بکند از بن آن خسروانی درخت .